در این مقاله به 0 تا 100 تحلیل و نقد و بررسی کامل کل سریال Mr. Robot (آقای ربات) میپردازیم. طی دهه اخیر، سریالهای زیادی ظهور کرده و توجه فیلمدوستان را به خود جلب کردند. اوج گرفتن سرویسهای استریم موجب شد بودجه سریالها بیشتر شود و شاهد ساخت سریالهای متنوعتر، خلاقانهتر و ریسکیتر باشیم. به همین دلیل، شبکههای کابلی اشتراکی نیز دست به کار شدند تا در این رقابت عقب نمانند. هنگامی که سخن از سریالهای خلاقانه و ریسکی به میان میآید، نمیتوان از Mr. Robot چشمپوشی کرد. عنوانی که توسط شبکه USA در چهار فصل پخش شده و نه تنها در هر فصلش، بلکه در هر قسمتش به سطح شاهکارهای سینمایی میرسد. در ادامه با درنا پی سی مگ در تحلیل سریال Mr. Robot همراه باشید.
هشدار: این بخش مطلب حاوی اسپویل سریال مستر ربات یا آقای ربات است.
قبل از هرچیزی بریم و یک سری اطلاعات کلی از این سریال داشته باشیم:
آقای ربات (به انگلیسی: Mr. Robot) مجموعهٔ تلویزیونی آمریکایی، در ژانر درام و تریلر روانشناختی است که توسط سم اسماعیل ساخته شدهاست. رامی ملک در این سریال در نقش یک هکر و مهندس امنیت رایانه بهنام الیوت آلدرسون ظاهر شده که از اختلال افسردگی اساسی و اختلال اضطراب اجتماعی رنج میبرد. او توسط شخص مرموزی به اسم «آقای ربات» که رهبر گروه هکتیویسمی به نام افسوسایتی است دعوت به گروه میشود تا بتوانند با هک کردن شرکت بزرگ «ای کورپ» بدهی بسیاری از مردم را پاک و علیه سرمایهداری قیام کنند.درواقع الیوت در طول سریال، بین همراهی با آقای ربات و تایرل ولیک، معاون رئیس ای کورپ گرفتار شدهاست، هر دو نفر دوست دارند او همراهشان شود تا در پروژههایشان موفق شوند و الیوت نمیداند چه کار کندکارلی چایکین، کریستین اسلیتر، پورتیا دوبلدی، مارتین والستروم، مایکل کریستوفر، گریس گامر و بیدی ونگ دیگر بازیگران سریال هستند.
طبق گفته سم اسماعیل، ایده اصلی سریال نزدیک به پانزده سال پیش به ذهن او رسیده و او قصد داشته ابتدا آن را به صورت فیلم بسازد اما موفق نشدهاست. نویسندگی و کارگردانی بیشتر اپیزودهای سریال توسط خود سم اسماعیل انجام گرفتهاست و کریستین اسلیتر و ایگور ساربشیک به همراه رامی ملک کار تهیهکنندگی سریال را برعهده داشتهاند. لوکیشن اصلی آقای ربات شهر نیویورک است و عمده کار فیلمبرداری نیز در این شهر انجام گرفتهاست.
آقای ربات در چهار فصل تولید و پخش شدهاست. پخش فصل اول این سریال از تاریخ ۲۴ ژوئن ۲۰۱۵ و در قالب ده قسمت در شبکهٔ کابلی یواسای نتورک آغاز شد. فصل دوم نیز که دارای ۱۲ قسمت بود از تاریخ ۱۳ ژوئیه ۲۰۱۶ روی آنتن رفت و فصل سوم نیز در تاریخ ۱۱ اکتبر ۲۰۱۷ منتشر شد. در اوت ۲۰۱۸، اعلام شد که فصل ۴، فصل پایانی این مجموعه خواهد بود. فصل چهارم در ۱۳ قسمت از تاریخ ۶ اکتبر ۲۰۱۹ پخش شد.
آقای ربات با استقبال بسیار بالای منتقدان و تماشاگران همراه شد و چندین جایزه مهم از جمله جایزه گلدن گلوب بهترین مجموعه تلویزیونی – درام را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۶ این سریال نامزد شش جایزه امی ساعات پربیننده شد که در این بین توانست جایزه امی ساعات پربیننده برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در مجموعه تلویزیونی درام را برای رامی ملک بهدستآورد.هم چنین آقای ربات بخاطر دقت علمی خود در مسائل هک و امنیت مورد توجه و تحسین قرار گرفت.
0 تا 100 تحلیل و نقد و بررسی کامل کل سریال Mr. Robot (آقای ربات)
آقای ربات | |
---|---|
ژانر |
|
سازنده | سَم اِسماعیل |
نویسنده | سم اسماعیل |
بازیگران |
|
آهنگساز | مک کوئیل |
کشور سازنده | ایالات متحده |
زبان اصلی | انگلیسی |
شمار فصلها | ۴ |
شمار قسمتها | ۴۵ |
تولید | |
تهیهکنندههای اجرایی | سم اسمیل استیو گولین چاد همیلتُن |
تهیهکننده | ایگور سروبسچک |
مکان تولید | نیویورک |
فیلمبرداری | تیم ایوز |
مدت | ۴۰–۶۰ دقیقه |
پخش | |
شبکهٔ اصلی | یواسای نتورک |
انتشار اولیه | ۲۴ ژوئن ۲۰۱۵ – ۲۲ دسامبر ۲۰۱۹ |
پیوندهای بیرونی | |
وبسایت رسمی |
خب بریم سر اصل مطلب:
داستان سریال مستر ربات یا Mr. Robot
داستان سریال حول محور درگیری الیوت با یک گروه هکری به نام “fsociety” و ماموریت آنها برای از بین بردن بزرگترین شرکت جهان، E Corp است، که آنها آن را ریشه همه نابرابریهای اقتصادی و مشکلات اجتماعی میدانند. در طول مسیر، مسائل مربوط به سلامت روان الیوت، روابط آشفته او با خانواده و همکارانش، و معضلات اخلاقی که او به عنوان یک هکر با آن مواجه است، همه در خط مقدم قرار میگیرند.
الیوت آلدرسون جوانی تنهاست که در شهر نیویورک زندگی میکند. الیوت در شرکت بزرگ آل سیف[E ۵] به عنوان مهندس امنیت مشغول به کار است اما او یک زندگی پنهانی نیز دارد. الیوت یک هکر بسیار حرفهای است و با هک کردن آدمهای اطرافش در مورد آنها اطلاعات کسب میکند. الیوت مشکلات شخصی بسیار زیادی دارد. او کمحرف و گوشهگیر است و از اختلال تجزیه هویت، اختلال اضطراب اجتماعی و همچنین اختلال افسردگی اساسی رنج میبرد. همچنین فرایند فکری و عملی او بسیار تحت تأثیر عواملی همچون هذیان و پارانویا است. اوضاع برای الیوت همینگونه سپری میشود تا اینکه آنارشیست مرموزی به اسم آقای ربات سراغ او میآید و الیوت را به گروه خود که افسوسایتی نام دارد دعوت میکند. افسوسایتی گروهی متشکل از چند هکر بسیار حرفهای است که قصد دارند به مبارزه با نظام سرمایهداری بپردازند و برای همین هم میخواهند کمپانی ای کورپ را هک و بدهیهای مردم را پاک کنند. الیوت ابتدا چندان تمایلی برای ورود به این گروه ندارد اما بالاخره قبول میکند و این سرآغاز وارد شدن به هزارتویی خطرناک است که او برایش پایانی متصور نیست.[۱۶][۱۷]
این سریال به دلیل شخصیتهای پیچیده، داستان سرایی بدیع و کاوش در مسائل اجتماعی به موقع مانند نابرابری اقتصادی و نظارت دولت مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. جوایز متعددی از جمله گلدن گلوب برای بهترین سریال تلویزیونی درام در سال 2016 برنده شد.
به طور کلی، «سریال آقای ربات Mr. Robot» یک سریال تلویزیونی قابل تامل و گیرا است که دیدگاهی منحصر به فرد از دنیای هک و تأثیر فناوری بر جامعه ما ارائه میدهد.
این سریال به دلیل دقت فنی و توجه به جزئیات در به تصویر کشیدن دنیای هک و امنیت سایبری مورد تحسین قرار گرفت. سام اسماعیل، خالق این سریال، از نزدیک با کارشناسان امنیت سایبری همکاری کرد تا مطمئن شود که صحنههای هک واقعی و باورپذیر هستند.(تیزر سریال را اینجا ببینید.)
علاوه بر رامی ملک، بازیگران سریال شامل کریستین اسلیتر در نقش سریال آقای ربات Mr. Robot، رهبر انجمن اجتماعی و پورتیا دابلدی در نقش آنجلا ماس، دوست دوران کودکی الیوت بود که در شرکت E Corp نیز کار میکرد.
سبک بصری سریال نیز با استفاده از زوایای نامتعارف دوربین، تکنیکهای تقسیم صفحه و سکانسهای رویایی قابل توجه بود. موسیقی متن که ترکیبی از موسیقی الکترونیک و کلاسیک را به سریال میگذاشت، به فضای متمایز سریال نیز افزود.
یکی از به یاد ماندنیترین قسمتهای سریال «eps1.5_br4ve-trave1er.asf» بود که تماماً شامل یک شات بدون وقفه بود که بیش از 45 دقیقه طول کشید. این اپیزود به دلیل دستاورد فنی و نحوه ایجاد تنش و تعلیق به طور گسترده مورد تحسین قرار گرفت.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» همچنین به تعدادی از مسائل پیچیده اجتماعی و سیاسی از جمله نابرابری اقتصادی، قدرت شرکتی، نظارت دولت و نقش فناوری در جامعه پرداخت. سریال این موضوعات اغلب با جزئیات و قابل تامل بود و به جرقه زدن بحثهایی درباره تأثیر فناوری بر زندگی ما کمک کرد.
در مجموع، «سریال آقای ربات Mr. Robot» یک سریال تلویزیونی پیشگامانه و بسیار تحسین شده بود که مرزهای ممکن را از نظر داستان، سبک بصری و دقت فنی جابجا کرد.
نام سریال، «سریال آقای ربات Mr. Robot» از آهنگی از The Pixies الهام گرفته شده است که سام اسماعیل احساس میکرد که حس پارانویا و ناراحتی سریال را تسخیر کرده است.
بازی رامی ملک در نقش الیوت آلدرسون به طور گسترده مورد تحسین قرار گرفت و جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورد، از جمله جایزه Primetime Emmy برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در یک سریال درام در سال 2016. ملک به خاطر بازی دقیق و ظریف خود از الیوت شناخته شد که هم آسیبپذیری و هم آسیبپذیری او را به تصویر کشید. درخشش به عنوان یک هکر
استفاده سریال از رویدادهای خبری واقعی و تفسیرهای اجتماعی نیز قابل توجه بود. به عنوان مثال، این سریال شامل اشارههایی به جنبش اشغال وال استریت، بهار عربی و انتخابات ریاست جمهوری 2016 ایالات متحده بود.
مقاله پیشنهادی: اوبونتو چیست؟
«سریال آقای ربات Mr. Robot» همچنین به خاطر پیچ و تابهای غافلگیرکنندهاش شهرت داشت که بینندگان را در تمام طول سریال بر روی صندلیهایشان نگه داشت. فصل آخر سریال، به ویژه، به دلیل داستان سرایی بلندپروازانه و طنین احساسی آن مورد ستایش قرار گرفت.
پس از پایان سریال در سال 2019، سام اسماعیل اعلام کرد که در حال کار بر روی یک سریال اسپین آف است که بر روی گروه جدیدی از هکرها تمرکز خواهد کرد. با این حال، از سال 2021، هیچ خبر دیگری در مورد اسپین آف منتشر نشده است.
تیم سازنده سریال بسیار مراقب بودند تا صحنههای هک سریال تا حد امکان واقعی باشد. آنها با کارشناسان امنیت سایبری واقعی مشورت کردند و حتی یک مشاور فنی به نام Kor Adana را که قبلاً در صنعت امنیت سایبری کار کرده بود، استخدام کردند.
سریال بیماری روانی نیز به دلیل حساسیت و دقت مورد تحسین قرار گرفت. سام اسماعیل با یک روانشناس بالینی کار کرد تا اطمینان حاصل کند که سریال مسائل مربوط به سلامت روان الیوت واقعی و محترمانه است.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» یکی از اولین سریالهای تلویزیونی بود که از فناوری واقعیت مجازی (VR) در کمپین بازاریابی خود استفاده کرد. سازندگان سریال یک تجربه واقعیت مجازی به نام «سریال آقای ربات Mr. Robot: تجربه واقعیت مجازی» منتشر کردند که به طرفداران این امکان را میداد تا وارد دنیای الیوت شوند و محیط سریال را به شیوهای کاملاً فراگیر بررسی کنند.
این سریال همچنین به دلیل استفاده از قرار دادن محصول قابل توجه بود. برخلاف اکثر سریالها که سعی میکنند جایگاه محصولات خود را پنهان کنند، “سریال آقای ربات Mr. Robot” آنها را پذیرفت و از آنها به عنوان بخشی از تفسیر سریال در مورد مصرف گرایی و قدرت شرکتی استفاده کرد.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به خاطر تخم مرغهای عید پاک و ارجاعات پنهانش معروف بود. به عنوان مثال، فصل دوم سریال شامل یک پیام رمزگذاری شده بود که تنها توسط طرفدارانی که یک معمای رمزنگاری پیچیده را حل میکردند، میتوانستند رمزگشایی کنند.
پایان سریال به دلیل تأثیر احساسی و پایان غیرمنتظرهاش قابل توجه بود. در حالی که برخی از طرفداران از فینال ناامید شده بودند، برخی دیگر آن را به خاطر جسارت آن و روشی که مضامین سریال را به یک نتیجه رضایت بخش رساند تحسین کردند.
سازنده سریال، سام اسماعیل، به شدت درگیر تولید سریال بود و چندین قسمت را کارگردانی کرد و حتی هر قسمت از فصل آخر را نوشت.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل استفاده از راویهای غیرقابل اعتماد و به دلیل اینکه مرز بین واقعیت و تخیل را محو میکرد، شهرت داشت. فصل آخر سریال، بهویژه، به دلیل داستان سرایی ذهنی و توانایی آن در حدس زدن بینندگان تا پایان مورد تحسین قرار گرفت.
سریال فناوری نیز قابل توجه بود. در حالی که “سریال آقای ربات Mr. Robot” جنبه تاریک فناوری و پتانسیل استفاده از آن برای اهداف شوم را بررسی کرد، همچنین از قدرت فناوری برای گرد هم آوردن مردم و ایجاد تغییرات مثبت تجلیل کرد.
استفاده از موسیقی در سریال نیز از نکات برجسته بود. موسیقی متن شامل ترکیبی از راک کلاسیک، موسیقی الکترونیک و قطعات کلاسیک بود و به ایجاد فضای متمایز سریال کمک کرد.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به خاطر بازیگران قوی شخصیتهای فرعیش از جمله دارلین با بازی کارلی چایکین و تایرل ولیک با بازی مارتین والستروم شناخته میشد. این شخصیتها عمق و پیچیدگی را به روایت پیچیده سریال اضافه کردند.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به خاطر تأثیری که بر فرهنگ عامه داشت و الهام بخش نسل جدیدی از فیلمسازان و سازندگان تلویزیون بود، قابل توجه بود. داستان سرایی نوآورانه و نوآوری فنی این سریال کمک کرد تا مرزهای آنچه در دنیای تلویزیون امکانپذیر بود به پیش برود و راه را برای سریالهای جاه طلبانه دیگر هموار کرد.
سام اسماعیل، خالق این سریال، گفته است که در ساخت «سریال آقای ربات Mr. Robot» از فیلمهای کلاسیک مانند «باشگاه مبارزه»، «بلید رانر» و «ماتریکس» الهام گرفته است. او همچنین به عنوان فرزند مهاجران مصری و دانشجوی علوم کامپیوتر از تجربیات خود استفاده کرد.
بازی رامی ملک از الیوت آلدرسون آنقدر قانعکننده بود که برخی از بینندگان او را با یک هکر واقعی اشتباه گرفتند. ملک گفته است که نقش خود را بسیار جدی گرفته است و حتی نحوه کدنویسی برای سریال را یاد گرفته است.
مقاله پیشنهادی : همه چیز درباره ویندوز
سریال هک و امنیت سایبری به قدری دقیق بود که از آن به عنوان ابزار آموزشی در دورههای امنیت سایبری در دانشگاههای سراسر جهان استفاده شده است.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل توجه به جزئیات و نحوه گنجاندن رویدادهای دنیای واقعی و ارجاعات فرهنگ پاپ در روایت خود شناخته شده بود. به عنوان مثال، فصل آخر سریال شامل فیلم کوتاهی از دبرا ویلسون بود که در نقش مجری یک سریال گفتگو، نسخهای تخیلی از خود را بازی کرد.
مضامین نابرابری اجتماعی و اقتصادی این سریال بهویژه زمانی که برای اولین بار پخش شد، بهموقع بود، زیرا آنها بازتاب بسیاری از نگرانیهای جنبش تسخیر وال استریت و سایر اعتراضات علیه بیعدالتی اقتصادی بودند.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل استفاده از داستاننویسی غیرخطی و نحوه بازی با درک بیننده از زمان و واقعیت مورد تحسین قرار گرفت. فصل آخر سریال مخصوصاً به دلیل ساختار پیچیده روایت و داستان سرایی جسورانه و تجربی آن مورد توجه قرار گرفت.
سام اسماعیل، خالق این سریال، ابتدا «سریال آقای ربات Mr. Robot» را به عنوان یک فیلم سینمایی در نظر گرفته بود. با این حال، او بعداً متوجه شد که داستان آنقدر پیچیده است که نمیتواند در یک فیلم دو ساعته جای بگیرد و تصمیم گرفت آن را به یک سریال تلویزیونی تبدیل کند.
سبک بصری متمایز سریال تحت تأثیر کارهای فیلمساز استنلی کوبریک، به ویژه استفاده او از لنزهای زاویه باز و کادربندی متقارن بود.
مطلب پیشنهادی: 9 فکت جالب درمورد مستر ربات
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل به تصویر کشیدن تنوع و گنجاندن آن مورد تحسین قرار گرفت. علاوه بر بازیگران مختلف، این سریال دارای داستانهایی بود که به موضوعاتی مانند نژادپرستی، همجنس گرا هراسی و ترنس هراسی میپرداخت.
استفاده از زبان در سریال نیز قابل توجه بود. «سریال آقای ربات Mr. Robot» گفتوگوهایی را به چندین زبان از جمله عربی، ماندارین و اسپانیایی ارائه میکرد و از زیرنویس برای کمک به بینندگان برای درک آنچه گفته میشد استفاده میکرد.
فصل آخر سریال به دلیل استفاده از رویدادهای واقعی از جمله حملات پاریس در سال 2015 و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در سال 2016 قابل توجه بود. این اتفاقات به گونهای در خط داستانی سریال گنجانده شد که هم به موقع و هم قابل تامل بود.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» همچنین به دلیل استفاده از طنز و طنز، به ویژه در به تصویر کشیدن فرهنگ شرکتی و مصرف گرایی، مورد تحسین قرار گرفت. طنز تاریک سریال به جبران برخی از موضوعات جدیتر آن کمک کرد و به جذابیت کلی آن افزود.
برای خرید محصولات شبکه از درنا پی سی اینجا کلیک کنید.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل تأثیرگذاری بر صنعت تلویزیون قابل توجه بود. این سریال به آغاز دوره جدیدی از تلویزیون بلندپروازانه و مبتکرانه کمک کرد و الهام بخش نسل جدیدی از فیلمسازان و سازندگان تلویزیون شد تا مرزهای آنچه را که از نظر داستان سرایی و نوآوری فنی امکانپذیر بود، پشت سر بگذارند.
خالق سریال، سام اسماعیل، در فصل آخر سریال نقشی کوتاه داشت و در یکی از قسمتها به عنوان یک پسزمینه ظاهر شد.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل استفاده از عناوین منحصربهفرد قسمتها، که اغلب به فیلمها یا آهنگهای کلاسیک اشاره میکردند، شهرت داشت. به عنوان مثال، قسمت اول سریال «eps1.0_hellofriend.mov» نام داشت، در حالی که فصل دوم آن شامل قسمتی با عنوان «eps2.1_k3rnel-pan1c.ksd» بود.
فصل آخر سریال شامل تعدادی حضور غافلگیرکننده از مهمانان مشهور از جمله کمدین مارک مارون و موسیقیدان جوی باداس بود.
استفاده از راویهای غیرقابل اعتماد و داستان سرایی ذهنی در سریال به محبوبیت علاقهمندان به داستانهای علمی تخیلی و هیجانانگیز روانشناختی کمک کرد.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» نیز به دلیل استفاده از نمادگرایی و تصویرسازی مورد تحسین قرار گرفت. استفاده از موتیفهایی مانند آینه و نقاب در سریال به برجسته کردن مضامین هویت و فریب آن کمک کرد.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل استفاده از داستان گویی تعاملی قابل توجه بود. سازندگان سریال یک بازی موبایلی به نام «Mr. Robot: 1.51exfiltrati0n» منتشر کردند که به بازیکنان اجازه میداد با شخصیتها و خط داستانی سریال به شیوهای منحصر به فرد و همه جانبه ارتباط برقرار کنند.
تصویر سریال هک و امنیت سایبری آنقدر دقیق بود که توجه FBI را به خود جلب کرد. در سال ۲۰۱۶، افبیآی هشداری به سازمانهای مجری قانون درباره احتمال حملات واقعی با الهام از این سریال صادر کرد.
استفاده سریال از موسیقی نیز قابل توجه بود. علاوه بر موسیقی متن، این سریال چندین اجرای موسیقی توسط هنرمندانی مانند Mac Quayle و Portia Doubleday را به سریال گذاشت.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل به تصویر کشیدن بیماری روانی و نحوه پرداختن به انگ سلامت روان مورد تحسین قرار گرفت. سریال مبارزه الیوت با افسردگی و اضطراب در سریال به افزایش آگاهی در مورد این مسائل و ترویج گفتگوی بازتر و صادقانهتر در مورد سلامت روان کمک کرد.
فصل آخر سریال شامل تعدادی تماس به قسمتهای قبلی بود که به طرفدارانی که از ابتدا سریال را دنبال کرده بودند، پاداش داد.
مطلب پیشنهادی : سی پی یو چیست؟
استفاده از داستانسرایی غیرخطی و سکانسهای رویایی در سریال به ایجاد حس سرگردانی و ناراحتی کمک کرد و به فضای کلی پارانویا و عدم اطمینان سریال افزود.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل تأثیرگذاری بر صنعت تلویزیون قابل توجه بود. این سریال به بازتعریف آنچه از نظر داستان سرایی، نوآوری فنی و تفسیر اجتماعی امکانپذیر بود کمک کرد و راه را برای نسل جدیدی از سریالهای تلویزیونی جاه طلبانه و نوآورانه هموار کرد.
استفاده از سریال بلند و نماهای ردیابی دقیق نیز قابل توجه بود. فیلمبردار سریال، تاد کمپبل، از نزدیک با کارگردان سریال، سام اسماعیل، برای ایجاد یک سبک بصری متمایز که به ارتقای حال و هوای سریال کمک کرد، همکاری کرد.
فصل آخر سریال شامل تعدادی چرخش و چرخش غیرمنتظره بود، از جمله بازگشت غافلگیرکننده یک شخصیت مورد علاقه طرفداران و یک سکانس واقعیت جایگزین شگفتانگیز.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به دلیل استفاده از طنز و تفسیر اجتماعی، به ویژه در به تصویر کشیدن فرهنگ شرکتی و رسانه مورد تحسین قرار گرفت. انتقاد سریال از رسانههای جریان اصلی و تمرکز آن بر حس گرایی و رتبهبندی باعث شد تا آن را به محبوبیت طرفدارانی تبدیل کند که از وضعیت روزنامهنگاری مدرن سرخورده شده بودند.
استفاده از نماد و تصویرسازی در سریال نیز قابل توجه بود. به عنوان مثال، سریال ماسکها به نشان دادن مضامین فریبکاری و هویت آن کمک کرد.
فصل آخر سریال به دلیل طنین احساسی و روشی که مضامین و خطوط داستانی سریال را به یک نتیجه رضایتبخش رساند، قابل توجه بود. فینال سریال، به ویژه، به دلیل جسارت و روشی که بسیاری از موضوعات سریال را به شیوهای رضایت بخش در کنار هم قرار داد، مورد ستایش قرار گرفت.
«سریال آقای ربات Mr. Robot» به خاطر هواداران وفادارش و به دلیل ایجاد حس اجتماعی در بین بینندگانش شناخته شد. داستانهای پیچیده و شخصیتهای سریال الهامبخش بحثهای آنلاین پر جنب و جوش و تئوریهای طرفداران بودند، و داستان نوآورانه و نوآوری فنی آن به محبوبیت علاقهمندان به داستانهای علمی تخیلی و هیجانانگیز روانشناختی کمک کرد.
موسیقی سریال مستر ربات
0 تا 100 تحلیل و نقد و بررسی کامل کل سریال Mr. Robot (آقای ربات)
ساخت موسیقی سریال برعهده مک کوئیل بوده و موسیقی هر چهار فصل نیز توسط خود کوئیل ساخته شدهاست. کوئیل در مجموع هفت آلبوم موسیقی برای سریال منتشر کردهاست که این آلبومها با استقبال منتقدان و تماشاگران همراه بودهاست. کوئیل در سال ۲۰۱۶ برای ساخت آلبوم موسیقی «آقای ربات. جلد دوم» برنده جایزه امی ساعات پربیننده بهترین موسیقی متن سریال درام شد.
مطلب پیشنهادی: مهمترین گروه های هکری تاریخ
طرح داستانی سریال آقای ربات Mr. Robot
در اینجا خلاصهای از داستان هر فصل از “سریال آقای ربات Mr. Robot” آمده است:
فصل 1:
فصل اول «سریال آقای ربات Mr. Robot» ما را با الیوت آلدرسون، مهندس امنیت سایبری درخشان اما مشکل دار که از اختلال اضطراب اجتماعی و افسردگی رنج میبرد، آشنا میکند. الیوت توسط یک آنارشیست مرموز به نام “سریال آقای ربات Mr. Robot” استخدام میشود تا به گروه هکری خود، fsociety، در ماموریتی برای نابودی بزرگترین شرکت جهان، E Corp که آنها را مسئول مشکلات جهان میدانند، بپیوندد. در طول راه، الیوت حقایق تکاندهندهای را در مورد گذشته خود کشف میکند و تلاش میکند تا کنترل خود را بر واقعیت حفظ کند.
فصل 2:
فصل دوم «سریال آقای ربات Mr. Robot» از جایی شروع میشود که فصل اول پایان یافت، و الیوت در تلاش است تا با عواقب هک fsociety کنار بیاید. این فصل عمیقتر به مسائل مربوط به سلامت روان الیوت میپردازد و تعدادی شخصیت جدید را معرفی میکند، از جمله یک مامور فدرال که در حال بررسی هک است و یک اپراتور بازار تاریک وب. با پیشروی فصل، تسلط الیوت بر واقعیت به طور فزایندهای ضعیفتر میشود، و داستانسرایی غیرخطی و سکانسهای رویایی سریال، احساس سرگیجه و ناراحتی را ایجاد میکند.
فصل 3:
فصل سوم «سریال آقای ربات Mr. Robot» شاهد بازگشت هک fsociety به الیوت و دوستانش است، زیرا پیامدهای هک شروع به عواقب ناخواسته میکند. این فصل تعدادی شخصیت جدید را معرفی میکند، از جمله یک هکر مرموز به نام “ارتش تاریک” و مدیر عامل یک شرکت رقیب. همانطور که فصل پیش میرود، الیوت و دوستانش باید در شبکه خطرناکی از جاسوسی شرکتها و دسیسههای سیاسی حرکت کنند، در حالی که در تلاش برای حفظ سلامت عقل و تعهد خود به هدف خود هستند.
فصل 4:
فصل چهارم و آخر «سریال آقای ربات Mr. Robot» الیوت و دوستانش را میبیند که با زمان مسابقه میدهند تا بحران جهانی را که ناخواسته به ایجاد آن کمک کردند متوقف کنند. این فصل تعدادی داستان و شخصیت جدید را معرفی میکند، از جمله یک سکانس واقعیت جایگزین و یک بازگشت غافلگیرکننده از یک شخصیت مورد علاقه طرفداران. همانطور که فصل به پایان میرسد، الیوت و دوستانش باید با اشتباهات گذشته خود مقابله کنند و انتخابهای دشواری در مورد آینده خود داشته باشند. قسمتهای پایانی فصل، بسیاری از موضوعات سریال را به شیوهای رضایتبخش گرد هم میآورد، و به پایانی جسورانه و احساسی ختم میشود که طرفداران را برای سالهای آینده با هم صحبت میکند.
شخصیتهای سریال آقای ربات Mr. Robot
الیوت آلدرسون (با بازی رامی ملک) – قهرمان سریال، الیوت یک مهندس امنیت سایبری با گذشتهای آشفته و رابطهای پیچیده با واقعیت است. او از اختلال اضطراب اجتماعی و افسردگی رنج میبرد و توسط «سریال آقای ربات Mr. Robot» استخدام میشود تا به گروه هک خود، fsociety بپیوندد. الیوت راوی غیرقابل اعتماد سریال و مرکز بسیاری از پیچشها و چرخشهای داستانی آن است.
“سریال آقای ربات Mr. Robot” (با بازی کریستین اسلیتر) – رهبر جامعه اجتماعی، “سریال آقای ربات Mr. Robot” یک آنارشیست مرموز است که الیوت را برای هدف خود استخدام میکند. بعداً مشخص شد که او مظهر روحیهی دیگر الیوت است و هویت و انگیزههای واقعی او منبع اصلی رمز و راز در سرتاسر سریال هستند.
دارلین آلدرسون (با بازی کارلی چایکین) – خواهر کوچکتر الیوت و یکی از اعضای انجمن fsociety. دارلین یک هکر ماهر با طغیانگری است و اغلب با برادرش بر سر دیدگاههای متفاوت آنها در مورد ماموریتشان درگیر میشود.
تایرل ولیک (با بازی مارتین والستروم) – تایرل که یک مدیر عالی رتبه در E Corp است، پس از ملاقات با الیوت با انجمن اجتماعی درگیر میشود. او شخصیتی پیچیده و مرموز است و وفاداریها و انگیزههای واقعی او منبع اصلی رمز و راز در سراسر سریال است.
آنجلا ماس (با بازی پورتیا دابلدی) – دوست دوران کودکی الیوت و کارمند سابق E Corp، آنجلا پس از استخدام توسط دارلین با انجمن اجتماعی درگیر میشود. او یک بازیگر کلیدی در توطئههای سیاسی سریال و طرحهای جاسوسی شرکتی است.
فیلیپ پرایس (با بازی مایکل کریستوفر) – مدیر عامل شرکت E Corp، فیلیپ پرایس یک شخصیت قدرتمند و محاسبهگر است که در طول سریال درگیر چندین جنگ قدرت میشود. او یک آنتاگونیست کلیدی و منبع درگیری برای بسیاری از شخصیتهای اصلی سریال است.
Dom DiPierro (با بازی گریس گامر) – یک مامور FBI که وظیفه دارد در مورد هک E Corp تحقیق کند، دام در شبکه خطرناکی از توطئه و فساد درگیر میشود. او یک شخصیت قوی و مصمم است که به عنوان نقطه مقابل بسیاری از شخصیتهای مبهم اخلاقی سریال عمل میکند.
مطلب پیشنهادی: ان اف تی چیست؟
تلویزیون سینمای جدید است
«فیلمهای کمیکبوکی سینما نیستند». این جمله «مارتین اسکورسیزی»، کارگردان صاحب نام آثاری همچون Taxi Driver و The Irishman، اخیرا سروصدای زیادی به پا کرده و باعث شده شاهد جبههگیریهایی در این زمینه باشیم. هنگامی که این سخن بازتاب گستردهای پیدا کرد، به این فکر افتادم که منظور او از «سینما» چیست و دقیقا چه چیزهای با معیارهای او همخوانی دارند. قطعا نخستین مدیومهایی که به ذهن هر کسی میرسند، تلویزیون و خانواده آن (سرویسهای استریم) هستند. هماکنون در عصر طلایی تلویزیون به سر میبریم. عصری که پخش شدن یا نشدن یک سریال، از فاکتورهای مهم تعیین زمان اکران یک اثر سینمایی محسوب میشوند و کارگردانهای صاحبنام و افسانهای نیز کم کم وارد آن شدهاند و این تجربه داستانگویی را ارتقاء میبخشند. مستر ربات نمونه بارزی از یک سریال تلویزیونی با کیفیتی خوب است که در ابعاد مختلف، حتی از فیلمهای سینمایی نیز بهتر عمل میکند.
خلاصه داستان آغازین سریال Mr. Robot از این قرار است:
«الیوت آلدرسون» با بازی «رامی مالک» جوانی تنهاست که در شهر نیویورک زندگی میکند. الیوت در شرکت بزرگ «آل سیف» به عنوان مهندس امنیت مشغول کار میکند، اما یک زندگی پنهانی نیز دارد که تقریبا او را تعریف میکند. الیوت یک هکر بسیار حرفهای است و با هک کردن آدمهای اطرافش در مورد آنها اطلاعات کسب میکند. اوضاع برای الیوت همینگونه سپری میشود تا اینکه آنارشیست مرموزی به اسم آقای ربات سراغ او میآید و الیوت را به گروه خود که افسوسایتی نام دارد، دعوت میکند. افسوسایتی گروهی متشکل از چند هکر بسیار حرفهای است که قصد دارند به مبارزه با نظام سرمایهداری بپردازند و برای همین هم میخواهند کمپانی E Corp را هک و بدهیهای مردم را پاک کنند. الیوت ابتدا چندان تمایلی برای ورود به این گروه ندارد، اما بالاخره قبول میکند و این سرآغاز وارد شدن به هزارتویی خطرناک است که او برایش پایانی متصور نیست.
مطمئنم که شما هم با خواندن خلاصه داستان به یاد فیلم Fight Club اثر «دیوید فینچر» افتادید. واقعیت هم این است که یکی از مهمترین منابع اقتباس این سریال، این فیلم بوده. فیلمهای دیگری مانند Taxi Driver و The Matrix هم بر قلم سم اسماعیل تأثیرگذار بودهاند. الیوت مشکلات شخصی بسیار زیادی دارد. او کمحرف و گوشهگیر است و از اختلال تجزیه هویت، اختلال اضطراب اجتماعی و همچنین اختلال افسردگی اساسی رنج میبرد. همچنین فرایند فکری و عملی او بسیار تحت تأثیر عواملی همچون هذیان و پارانویا است. چنین مسائلی او را به یک راوی غیرقابل اعتماد تبدیل میکنند.
راوی غیرقابل اعتماد، همانطور که از نامش پیداست، تمام حقیقت را به مخاطب نمیگوید و بیننده یا شنونده توسط او از تمام ابعاد ماجرا باخبر نمیشود. با اینکه ما به عنوان «دوست» الیوت، بیننده و شنونده اعمال و سخنان او هستیم، هرگز مطمئن نیستیم چیزی که میبینیم حقیقت دارد یا خیر. راویهای غیرقابل اعتماد، این روزها بیشتر یافت میشوند و با توجه به تراکم استفاده از سبک نگارش، داستان نیازمندی عنصر اضافه میشود تا ماجرا از تکراری و حوصلهسربر بودن فاصله بگیرد. برای مثال، در فیلم اخیر جوکر، شاهد ترکیب شدن راوی غیرقابل اعتماد و Character Study بودیم.
در Mr. Robot، راوی غیرقابل اعتماد همان شخصیت اصلی است که با مخاطبان مستقیما صحبت کرده، آنها را «دوست» خطاب میکند و مرتبا در حال شکستن دیوار چهارم است. ما به عنوان بیننده، در مقام تماشاچی ماجراهای مختلف هستیم. در فصل اول، دریچه نگاه مخاطب بیشتر به الیوت محدود شده بود و ما از معلومات او باخبر بودیم. در فصلهای بعدی، با تشکیل تدریجی مرز بین شخصیتهای مختلف الیوت، ممکن بود مخاطب از چیزی باخبر شود که الیوت نمیدانست. در فصل آخر، حتی خود شخصیت Mr. Robot با ما سخن میگفت و الیوت سکوت اختیار کرده بود.
سریال مستر ربات سیری در تنهایی و انزوای اجتماعی جوامع مدرن است. رویکرد نخستین فصل به ما نوید این موضوع را میداد که با اثری درباره نظام سرمایهداری و مقابله با آن طرف هستیم. آشنایی الیوت با گروهی از هکتیویستها موجب شد سرنگونی نظام حاکم و برقراری عدالت کامل و سوسیالیسم از اهداف نهایی داستان باشد و اثر از جنبه سیاسی، متمایز همتایان دیگر خود به این موضوع بپردازد. عقاید «کارل مارکس» در سرتاسر داستان فیلم موج میزند و فیلمنامه ارزشهای مشابهی را از این نظر مطرح میکند.
مطلب پیشنهادی : چگونه ایرپاد را به لپ تاپ وصل کنیم؟
درست همانند مارکسیسم، مستر ربات هم درباره مبارزه دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا است. اینکه طبقه کارگر در برابر نظام حاکم قیام کرده، آن را سرنگون میکند و در نتیجه انسان از خودبیگانگی یا الیناسیون رایج در جامعه رهایی مییابد. حتی سریال از همان نخستین قسمت به نقد و نکوهش تأثیر اشیاء و وسایل افراد روی زندگی آنها میپردازد. برای مثال در جایی به سری کتابهای Hunger Games اشاره میکند. در جای دیگری، یکی از کارمندان ای کورپ جلوی دوربین و در کنار «انجلا» خودکشی میکند و خون او روی کفشهای انجلا نیز میریزد. واکنش انجلا به این موضوع چیست؟ او همان روز برای خریدن یک جفت کفش دیگر به مغازه رفته و هنگامی که فروشنده او را بهخاطر این عملش سنگدل میخواند، میگوید: «دفعه بعد پرادا را امتحان میکنم».
این بخشهای داستانی دقیقا همان فلسفهای را حمایت میکنند که الیوت در نخستین قسمت توضیح داد. ما با خرید اجناس و کالاهای مختلف یا به اصطلاح کالاگرایی، نهتنها انتخابهای سرنوشتسازی را در اجتماع تجربه میکنیم، بلکه سعی بر شکل دادن به شخصیت خود نیز هستیم. همان مفهومی که مارکسیسم در مانیفست خود به آن اشاره کرده و رنج بردن از آن را در نظامی سرمایهداری گریزناپذیر دانسته. در این سریال همچنین به استفاده از هر چیزی به عنوان کالا برای رسیدن به هدف هم اشاره میشود. حال آن کالا میتواند سکههای مجازی E Corp باشند، یا بدن و تن خود شخصیتها (متاسفانه نمیتوان این موضوع را کامل شرح داد، ولی امیدوارم متوجه ایده کلی شده باشید).
مطلب پیشنهادی: نقد بازی شاهزاده ایرانی
هدف فیلمنامه تا نقطهای معینی همین است، تمامی تلاشها و کوششها در همین راستا انجام میشوند و موانع بر سر راه خط اصلی داستان را تشکیل میدهند. اما بعد از سرنگونی نظام و رسیدن به هدف اصلی، الیوت متوجه میشود که او همچنان هم دچار خودبیگانگی است و جامعه نهتنها به سمت بهتری پیش نمیرود، بلکه روزبهروز بدتر نیز میشود و او مسیر نامناسبتری را رقم زده. به همین علت، رویکرد سریال شخصیتر شده و بیشتر به خود الیوت و شخصیتهای مجزای وی میپردازد تا از دریچه او به جامعه و دنیای اطراف نگاه کنیم.
از اینجا بعد برای شرح دادن رابطه شخصیتهای مجزای الیوت، از تزهای «لودویگ فویرباخ» که همدوره مارکس بود، استفاده میکنم. فویرباخ معتقد بود انسانها به دلیل بدبختی و مشکلات عمیق خود به دنبال کشف نیرویی ماوراءالطبیعه بودند تا تمامی صفات خوب مانند عدل، عشق، علم و غیره را در آن نهادینه کرده و هنگام رویارویی با سختی به آن متوسل شوند. به همین دلیل، شخصیتی به نام «خدا» را خلق میکنند که دارای این ویژگیهای خاص است. اما از آنجایی که انسان فراموشکار است، فراموش کرد که او خدا را خلق کرده و با تفسیر ویژگیهای ساخته خود، به این نتیجه رسید که خدا میتواند خالق انسان باشد و نه بالعکس.
مطلب پیشنهادی : همه چیز درباره دارک وب
در همین راستا، انسان از ایدهها و ایدهآلهای خود فاصله گرفت و تنها راه ارتباط با آنها، دروازهای به نام خدا و واسطهای به نام مذهب شد. همان دریچهای که مارکس در نقد تز فویرباخ، آن را کالا و جنس میدانست. اینها را نگفتم تا به درستی و غلطی این عقیدهها بپردازم. به این موارد اشاره شد تا بتوان درک بهتری از رابطه الیوت با دیگر شخصیتها پیدا کرد. الیوت شخصیتی به نام مستر ربات را خلق کرد که در ظاهر پدرش، دارای تمامی صفات خوب بود و از ضعفهای خود او رنج نمیبرد، اما بعد از مدتی بهخاطر اختلال روانی خود این موضوع را فراموش کرد و در نتیجه، درست همانند جهت رابطه انسان و خدا در تز فویرباخ، جهت رابطه او با مستر ربات هم برعکس شد. حتی خود الیوت چند بار در سریال نیز به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «مستر ربات خدای من است». این ارتباطگیری حتی در مورد رابطه E Corp و مردم نیز صدق میکند و الیوت نیز لز همان ابتدا به آن اشاره میکند.
0 تا 100 تحلیل و نقد و بررسی کامل کل سریال Mr. Robot (آقای ربات)
مرزهایی که جابهجا شدند
در قسمتهای مختلف مستر ربات، شاهد ریسکهای متفاوت و خلاقانه هستیم. برای مثال، کل قسمت فروپاشی E Corp بدون کات محسوس و ظاهرا یک تیک به نظر میرسد. قسمت دیگری از فصل دم، به صورت یک سیتکام درآمده و حتی شاهد المانهای احمقانه و خندهدار این ژانر هستیم. در فصل آخر، قسمتی که «ورا» برای رسیدن به اهداف خود و نفوذ به درون ذهن الیوت، «کریستا» را گروگان رفته، کاملا شبیه به یک تئاتر یا Stage Drama کارگردانی شده و حتی موسیقی متن نیز برداشت شده از همینگونه نمایشهاست. در قسمتی دیگر از فصل چهارم، خواهر الیوت در ابتدای قسمت به او میگوید «دیگر نیازی نیست حرف بزنیم» و قسمت تا لحظه انتهایی و جایی که خواهر میگوید «باید حرف بزنیم»، صامت باقی میماند.
فیلمبرداری سریال Mr. Robot نیز کاملا روانشناختی است و اگر بگویم شاهد یکی از بهترین سینماتوگرافیها در میان سریالهای تلویزیونی هستیم، پربیراه نگفتهام. این اثر از تکنیکهای بصری برای تأکید بر نامتعادل بودن دنیایش و فاصله و عدم ارتباط افراد استفاده میکند و قاببندیهای خاصی را ارائه میدهد؛ مثلا بیشتر از لنزهای واید استفاده شده و شخصیتهای مختلف در لبه قاب گرفتهاند تا فضای خالی بیشتر از خود شخصیتها جلب توجه کند. گویی که دیای اطراف آنها را در خود بلعیده و آنها در جهان سریال گم شدهاند.
در طول چهار فصل سریال، تنها در نقاط داستانی معینی که احساسات الیوت اهمیت داشتهاند، ما شاهد واکنشهای مختلف او هستیم. مثلا در قسمت اول که قرار است با او آشنا شویم، احساسات الیوت به صورت بصری کاملا مشخص هستند. اما در قسمتها بعدی دیگر احساسات او واضح نیستند و درست همانند جای خالی درگیرکنندهای هستند که باید توسط خود مخاطب پر شوند. در برخی نقاط حتی از نماهای روی شانه هم خبری نیست و با اینکه دیگر شخصیتها در حال صحبت با الیوت هستند، اصلا شاهد الیوت نیستیم. به همین دلیل، مخاطب در مقام تماشاچی متفکری قرار میگیرد که هیچ احساسی به او تحمیل نشده و در عوض، اختیار احساسات خود را از دست نداده است. نمایی که سریال با آن شروع میشود نیز خود از همان تکنیکهای اشاره شده بهره میبرد. تعدادی مرد که به صورت بلورشده و دیفوکوسد در فرگراند قرار دارند و شهری که به گفته الیوت تحت فرمان آنهاست، در بکگراند، مرکز توجه است.
نقد آخرین قسمت سریال Mr. Robot
و در نهایت نقد مهمترین قسمت قسمت آخر سریال مستر ربات:
سریال Mr. Robot با فینالی که جایگاهِ این سریال را بهعنوانِ یکی از بهترین سریالهای دههی اخیر تثبیت میکند برای همیشه به پایان رسید. همراه نقد درنا پی سی مگ باشید.
فینالِ یک سریالِ چندفصلی که تماشاگرانش را چندین سال دنبال خودش کشیده است باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ یک سریالِ طولانیمدت در بدترین حالت مثل یک ازدواجِ بهبنبستخورده میماند که یا چند سالِ آخر رابطه را پیش از جدایی به جنگ و دعوا میگذرانیم یا وسط راه چمدانمان را جمع میکنیم و با دلی شکسته و خشمی که قدرتِ سرخش را از اندوهی نادیدنی تأمین میکند، یک روز صبح ترکش میکنیم. اما یک سریالِ طولانیمدت در بهترین حالت به یک دوستِ صمیمی تبدیل میشود؛ دوستی که آنقدر وقت گذراندن با او خوش میگذرد که بعضیوقتها اصلا مهم نیست چقدر درگیریهای شخصی داریم و چه اتفاقاتِ غیرمنتظرهای در زندگیمان افتاده است؛ چرا که اکثر اوقات با اشتیاق سر قرارِ هفتگیمان حاضر میشویم. این یکی از آن دوستانی نیست که وقتی بهطور تصادفی با او روبهرو شدید، به یکدیگر بگویید «باید یه روز قرار بزاریم بشینیم قشنگ حرف بزنیم»، درحالیکه هر دوتایتان هم خوب میدانید که «یه روز» یعنی «هرگز». این همچنین یکی از آن دوستیهایی هم نیست که هرچه از عمرِ آن میگذرد، بیشازپیش متوجهی تفاوتهای فراوانی که با دوستتان دارید میشوید و رابطهتان به تدریج تضعیف میشود. در عوض، این یکی از آن دوستیهایی است که هیچوقت حرف برای گفتن کم نمیآورید؛ گذشتِ زمان نهتنها آن را عادی نمیکند، بلکه به حرارتش میافزاید. هرچه به بخشِ دیگری از داستانِ زندگی او گوش فرا میدهیم، از این طریق به درکِ تازهای دربارهی داستانِ زندگیِ خودمان میرسیم. یکی از آن دوستیهایی که هرچه از عمرِ آن میگذرد، دلایلِ بیشتری برای دوست داشتنِ یکدیگر پیدا میکنیم و رابطهمان هرچه کهنهتر میشود، بهجای اینکه ضعیفتر و تکراریتر شود، تقویت میشود؛ ریشهدارتر میشود. وقتی واقعا بهش که فکر میکنیم، مثل یک اختراعِ یوتوپیایی میماند که آنقدر عادی شده است که شگفتیاش به کل به چشم نمیآید. آدم را یاد سیستمِ عاملِ هوشمندِ سخنگوی فیلمِ «او» (Her) با بازی واکین فینیکس میاندازد. اگرچه این رابطهی صمیمانه با شخصی غیرفیزیکی، جای رابطه با انسان را نمیگیرد و همزمان بینِ صدها هزار و حتی میلیونها نفر مشترک است و بیش از هر چیز دیگری همچون وسیلهای برای آماده کردن و راهنمایی کردنمان برای بلند شدن از پشتِ مانیتور و تلویزیون برای هرچه بهتر شدن در رابطههای واقعیمان با اعضای خانواده و فراتر از آن است، اما همزمان هیچ چیزی در آن مثل رابطهی تئودو و سامانتا در «او» غیرواقعی نیست. خصوصیتِ معرفِ رابطهای که با یک سریالِ طولانیمدت میسازیم این است که مثل هر چیزِ دیگری از لحظهی تولد، به سوی مرگ حرکت میکند. بخشِ تلخ و شیرینِ یک سریالِ طولانیمدت این است که از پیش، از لحظهی دقیقِ به سرانجام رسیدن این دوستی آگاه هستیم. با یک مرگِ ناگهانی طرف نیستیم، بلکه میدانیم از فلان روز به بعد دیگر نباید با اشتیاق منتظرِ قرار بعدیمان باشیم. شمارشِ معکوس فعال میشود.
مطلب پیشنهادی:13 تا از بهترین اپ های پادکست
بنابراین مهمترین ویژگی اپیزودِ فینال یک سریال این است که به گُلچینی از تمام بهترین خصوصیاتِ این رابطه تبدیل شود. آخرین دقایقِ همراهیمان را به بازگشتن به مکانهایی که با آنها خاطره داریم، به صحبت کردن دربارهی چیزهایی که همیشه از صحبت کردن دربارهی آنها لذت میبردیم، به انجام دادنِ کارهایی که همیشه عقب میانداختیم، به انجام دادنِ کارهایی که همیشه مهارتِ ویژهای در انجامشان داشتیم، به سکوت کردن و اندیشیدن به چیزی که شرایطِ این رابطه را از روز اول فراهم کرده بود و به زُل زدن به درونِ چشمانِ دوستمان برای حفظ کردنِ طیفِ رنگِ چشمانش سپری میکنیم. بهترین فینالها، فینالهایی هستند که یک بار دیگر برای آخرینبار نشان میدهند که چر از همراهی با این سریال کیف میکردیم و البته باید حواسشان باشد تا بهجای نزول کردن به چیزی صرفا نوستالژیک، این کار را با شگفتزده کردنمان از نو با ابزارهای قدیمیشان انجام بدهند. دو اپیزودِ نهایی «مستر رُبات» در انجامِ این کار کلاسِ درس برگزار میکند. در این اپیزود نهتنها به مقرِ فرماندهی افسوسایتی و ساحلِ کونیآیلند باز میگردیم، بلکه باز دوباره شاهدِ جر و بحثِ الیوت و مستر رُبات در متروی نیویورک هستیم. نهتنها سم اسماعیل واضحتر از همیشه به منابعِ الهامِ سینماییاش در کارگردانی این دو اپیزود ارجاع میدهد، بلکه بالاخره در آخرین فرصتِ ممکن، از قطعه موسیقی «مستر روبوتو» که خیلی از طرفداران از آغاز سریال برای شنیدنِ آن در چارچوبِ این سریال لحظهشماری میکردند استفاده میکند. نهتنها راهی برای گردهمایی اکثرِ شخصیتهای مُرده و غایبِ سریال پیدا میکند، بلکه راهی برای بازگشتِ به اولین سکانسِ سریال (تهدید کردنِ صاحبِ کافیشاپ) و باز کردنِ دریچهی تازهای برای نگاه کردن به آن و کلِ سریال از زاویهای دیگر پیدا میکند. نهتنها به اولین توئیستِ سریال (الیوت فراموش میکند که دارلین خواهرش است) بازمیگردد و امواجِ به جا مانده از آن در سراسرِ سریال را بررسی میکند، بلکه اسماعیل از آخرین فرصتش استفاده میکند تا یکی دیگر از کلیشههای خطرناکِ تلویزیون را با مهارت دور بزند. نهتنها فینالِ سریال شامل یک صحنهی هکِ نهایی میشود که باز دوباره اسماعیل از خلاقیتِ کارگردانیاش برای هرچه هیجانانگیزتر به تصویر کشیدنِ آن استفاده میکند، بلکه در اتفاقی کاملا معمولی برای این سریال، این اپیزود شامل یک توئیستِ نهایی هم میشود که کلِ کالبدِ سریال را پُشت و رو میکند. اما مهمترین ویژگی یک فینالِ خوب که «مستر رُبات» هم آن را دارد این است که راهش را به هستهی سریال باز میکند. فینال جایی است که سریال در برهنهترین حالتش قرار دارد. جایی است که سریال به قولِ معروف نه با یک شلیک، بلکه با یک آه به سرانجام میرسد. این دو اپیزود آخر، اپیزودهایی هستند که پیش از اینکه الیوت را به آرامش برسانند، او را با بزرگترین چالشاش روبهرو میکنند؛ پیش از اینکه او را به سکون برسانند، او را برای مدتِ کوتاهی به اعماقِ تاریکی، تاریکترین جایی که الیوت در طولِ سریال تاکنون در آن قدم گذاشته است، وارد میکنند؛ پیش از اینکه او بر آزمونِ نهاییاش غلبه کند، باید دربرابرِ آن به زانو در آید و با وجود تمام حرفهای خوشگل و قهرمانانهای که در اپیزود قبل به رُز سفید گفته بود، تن به وسوسهاش بدهد.
.
اپیزودِ دوازدهم اتفاقاتِ ۲۰ دقیقهی پایانی اپیزودِ هفتهی قبل را اینبار از زاویهی دیدِ الیوتِ سیاهپوشِ خودمان روایت میکند که پس از انفجارِ نیروگاه، خودش را در دنیای آلترناتیوِ دیگری که نیروگاه واشنگتن و ماشینِ رُز سفید هیچوقت در آن ساخته نشده است پیدا میکند. این اپیزود شاملِ چنان فضای رازآلودِ غلیظ، تعلیقِ خفقانآور، ریتمِ آرامسوزِ درگیرکننده و قصهگویی قطرهچکانی شیرینی است که آدم را با چشمانِ گشاد و حواسِ جمع میخکوبِ خودش میکند. فضای قالبِ بر این اپیزود به همان اندازه که با گرد و غبارِ سنگینی از جنسِ ابهام و بلاتکلیفی پُر شده است، به همان اندازه هم واضح و هوشیار است؛ دقیقا همان ترکیبی که از یک دنیای رویامانند میخواهیم. سم اسماعیل با داستانگویی در این اپیزود به تعادلِ بینظیری تماشاگر را تا سر حدِ جنون کنجکاو میکند و درست در یک قدمی از حرکت ایستادنِ قلبِ تماشاگر، یک قطره پادزهر در قالبِ فراهم کردن اطلاعات بیشتر در دهانش میچکاند. به عبارتِ سادهتر، اسماعیل با این دو اپیزود ما را بهتر از همیشه در طولِ تاریخ سریال، به زامبیهایش تبدیل میکند. روایتِ داستانی که تماشاگران را بدون خستگی، لهلهزنان و گرسنه بهدنبالِ خودش بکشاند، روایتِ داستانی که تماشاگر همچون کسی که بهطور ناگهانی نابینا شده است، کوچکترین قدمهایش را با ترس و لرز و عدم اطمینان برمیدارد، فقط در صورتی ممکن است که نویسنده از مدتها قبل برای زمینهچینی شرایطِ لازمِ آن دست به کار شده باشد. فضای مشکوک و غیرقابلپیشبینی اپیزودِ یازدهم از دوگانگی سرچشمه میگیرد؛ از یک طرف به همان اندازه برای باور کردن اینکه این دنیای آلترناتیو، همان دنیای موازی یوتوپیایی که رُز سفید با استفاده از ماشینش، قولِ آن را داده بود است، به همان اندازه هم دلیل برای باور کردنِ اینکه این دنیای آلترناتیو محصولِ توهماتِ خودِ الیوت است داریم. به همان اندازه که دلیل برای باور کردنِ اینکه الیوت آنقدر کنترلِ احساساتش را به دست گرفته که هیچوقت دنیای درب و داغونِ اما واقعی خودش را به دنیای عالی اما مصنوعی رُز سفید نفروشد داریم، به همان اندازه هم میبینیم که الیوت به تدریج گاردش را دربرابرِ پتانسیلهای اغواکنندهی این دنیا پایین میآورد. این دنیا شاملِ تمام چیزهایی که الیوت در طولِ زندگیاش از نداشتنِ آنها حسرت خورده است و دلش برای آنها لک زده است میشود. از مادر و پدری دوستداشتنی تا وقت گذراندن با پدرزن و مادرزنش یک روز پیش از جشنِ عروسیاش با آنجلا. بله، الیوت درست شنیده است. نهتنها آنجلا زنده است، بلکه او بالاخره در این دنیا چنان زندگی باثباتی دارد که عشقِ آنها که از کودکی در حالِ رشد کردن بوده، قرار است به نتیجه برسد. بنابراین در طولِ این اپیزود مشخص نیست که الیوت درنهایت به کدام سمت متمایل خواهد شد. مخصوصا باتوجهبه اینکه اگر الیوت تصمیم بگیرد در این دنیا بماند، آن وقت همزادش چه میشود؟ اما اوضاع زمانی سرگرمکنندهتر میشود که اپیزودِ دوازدهم به سرانجامِ ترسناک اما خندهداری منجر میشود؛ الیوت در جریانِ زیر و رو کردنِ کامپیوترِ همزادش با فایلهای رمزگذاریشدهای مواجه میشود؛ الیوت با عکسهای از خودش، دارلین، دار و دستهی افسوسایتی، نقابِ افسوسایتی و کلا هر چیزی که مربوطبه دنیای خودش است روبهرو میشود.
مهمترین ویژگی اپیزودِ فینال یک سریال این است که به گُلچینی از تمام بهترین خصوصیاتِ این رابطه تبدیل شود
ناگهان اسماعیل برای لحظاتی یک گزینهی سوم هم درکنارِ دو گزینهی موجود از آستینش بیرون میکشد: چه میشود اگر کلِ واقعیت الیوتِ سیاهپوشِ خودمان محصولِ فانتزیهای یک آدم ساده باشد؟ اسماعیل همواره داستانگوی بازیگوشی بوده است و از این فرصت استفاده میکند تا برای مدتِ کوتاهی ذهنمان را مجبور به فکر کردن به احتمالِ دیگری کند: تصور کنیم چه میشد اگر بزرگترین توئیستِ سریال این باشد که تمام اتفاقاتِ سریال تا این لحظه واقعا اتفاق نیافتاده است، بلکه همه محصولِ ذهنِ شخصی که برای مبارزه با زندگی کسالتبارش، آنها را در ذهنش ساخته و پرداخته بوده است. برای مایی که با انتظارِ دیدنِ عجیبترین و کلهخرابترین توئیستِ ممکن در دو اپیزودِ آخر به تماشای آن نشستهایم، این لحظه برای چند دقیقه مواد لازم برای رسیدن به آرزوی کودکانهمان را در اختیارمان میگذارد. اما البته که این احتمال واقعیت ندارد. اگر واقعیت داشت، الان داشتیم دربارهی پایانبندی فضاحتبارِ «مستر رُبات» صحبت میکردیم. توئیستهای «مستر رُبات» همواره نه دربارهی رودست زدن به مخاطب صرفا جهت رودست زدن به مخاطب، برای وسیلهای برای لایهبرداری از چیزی که خودِ کاراکترها هم دربارهی خودشان نمیدانستند بوده است. نیمهتوئیستِ روبهرو شدنِ الیوت با طرحهای همزادش نیز چنین نقشی دارد؛ اسماعیل در حرکتی فرامتنی از این صحنه بهعنوانِ وسیلهای برای صحبت دربارهی یکی از کلیشههای تلویزیون استفاده میکند؛ وقتی الیوت ماجرای طرحها را از همزادش میپرسد، همزادش جواب میدهد که او بهعنوان یک آدمِ برونگرا که در زندگی شخصی و حرفهایاش موفق است، بعضیوقتها آرزو میکند کاش میتوانست یک ابرقهرمان باشد؛ ابرقهرمانی که روزها بهعنوان متخصصِ امنیتِ سایبری کار میکند و شبها در قالبِ یک هکرِ پیکارگر با جرم و جنایت و بیعدالتی مبارزه میکند. اما به محض اینکه فرصتش برای رسیدن به آرزو پیش میآید، به محض اینکه الیوت به همزادش پیشنهاد میکند که آنها میتوانند جای خودشان را با هم عوض کنند، همزادش اعتراف میکند که واقعا نمیخواهد کسی مثل الیوت باشد؛ میخواهد این رویا را در حد یک رویا نگه دارد؛ همزادش میگوید که کسی مثل الیوت، عصبانی است. تنها است. زندگی ندارد. نرمال نیست. اسماعیل ازطریقِ همزادِ الیوت به حسی که اکثرِ مخاطبانِ تلویزیون نسبت به ضدقهرمانانِ محبوبشان دارند اشاره میکند. شاید همهی ما بعضیوقتها با خودمان خیالپردازی میکنیم که چه میشد اگر بهجای کاراکترهای محبوبمان بودیم؛ از تونی سوپرانو و دکستر گرفته تا والتر وایت و ریک سانچز؛ بالاخره دنبال کردنِ ماجراجویهای سرگرمکنندهی آنها ممکن است باعث شود فکر کنیم آنها زندگیهای هیجانانگیزی دارند. اما وقتی فرصتش پیش بیاید، وقتی واقعا فکر میکنیم، میبینیم که زندگی متلاطم و پُرفراز و نشیبِ آنها از افسردگی و فروپاشی روانیشان سرچشمه میگیرد. ما مثل همزادِ الیوت برای سرگرم شدن از دنبالِ کردن و خیالپردازی دربارهی زندگیشان لذت میبریم، اما نه بیشتر. چرا که تجربه کردن تمام هیجانهای گرهخورده با تبدیل شدن به هکرِ ضدسیستمی مثل الیوت که برای نجات دنیا سگدو میزند، پیش از آن شامل یک دنیا درد و رنج و ضایعهی روانی میشود.
همچنین اگر تاکنون فراموش کرده بودیم یا دستکم گرفته بودیم که الیوت چه زندگی عذابآوری دارد، امتناعِ همزادِ الیوت از زندگی کردن بهجای الیوتِ هکر یادآوری میکند که چرا الیوت ممکن است توسط زندگی ایدهآلِ همزادش اغوا شود. درست در همین لحظه است که دنیا این فرصت را به الیوت میدهد تا جای همزادش را بگیرد. وقتی همزادِ الیوت بر اثرِ زلزله کنترلش را از دست میدهد و سرش به شوفاژ برخورد میکند و در حالِ خونریزی زمین میافتد، در همان لحظه آنجلا تماس میگیرد و الیوتِ خودمان جوابِ تلفن را میدهد. آنجلا از هدیهی خوبی که همزادِ الیوت برای او گرفته تشکر میکند و برای فرا رسیدنِ زمانِ ازدواجشان در پوستِ خودش نمیگنجد. الیوت در ابتدا سعی میکند توضیح بدهد که اوضاع از چه قرار است، ولی آنجلا از او میخواهد تا برای یک بار هم که شده به خودش اجازه بدهد که خوشحال باشد؛ بیش از حد به همهچیز فکر نکند و زندگی جدیدش را در آغوش بکشد. در این لحظات الیوت دارد همان چیزی را میشنود که خودش دوست دارد بشنود (بعدا معلوم میشود که دقیقا همینطور بوده است). بنابراین الیوت با شنیدنِ صدای آنجلا که بعد از مدتها، ماهیچهی فرسودهی قلبش را نوازش میکند از خود بیخود میشود. او وارد همان جنونی میشود که رُز سفید را در مسیرِ احیا کردنِ عشقش، به یک تروریستِ مرگبار تبدیل کرده بود. الیوت دست به کارِ وحشتناکی میزند که حتی ما دوستانش هم که در هنگامِ بدترین کارهایی که تاکنون انجام داده همراهش بودهایم، اینبار از آن روی برمیگردانیم: الیوت با هدفِ گرفتنِ جای همزادش، او را درحالیکه روی زمین جان میدهد، خفه میکند. برای لحظاتی به نظر میرسد که الیوت مرتکبِ اشتباهِ غیرقابلبازگشتی شده است؛ برای لحظاتی میتوان صدای برخوردِ سهمگینِ بدنِ الیوت به انتهای ورطهی تاریکی را احساس کرد؛ همان ورطهای که او فصل چهارم را صرفِ تلاش برای نزدیک شدن به دهانهی خروجی آن کرده بود. حالا سقوط مستقیم او به دست و پاهای شکستهای منجر شده که دیگر شانسی برای رهایی از آن برای او باقی نمیگذارد. اما در آغازِ اپیزود سیزدهم، درحالیکه الیوت واقعا زندگی کردن در این دنیا را انتخاب کرده است، مستر رُبات ظاهر میشود و فاش میکند که این دنیای موازی نه محصولِ ماشینِ رُز سفید، بلکه واقعیتی ساخته شده به دستِ خودِ الیوت است. البته که الیوت این حرفها را به پای اینکه مستر رُبات هیچوقت نمیخواهد او خوشحال باشد مینویسد. بنابراین الیوت با بستهبندی کردنِ جنازهی همزادش و درحالیکه مشغولِ فرار از پلیس است، خودش را به ساحلِ کونیآیلند میرساند؛ الیوت به هر قیمتی که شده میخواهد کنترل را در دستِ خودش حفظ کند. تازه آنجا در ساحل است که الیوت پس از روبهرو شدن با میهمانانِ عروسی که همه نقابِ افسوسایتی بهصورت دارند، بهطرز غیرقابلانکاری متوجه میشود هر چیزی که تاکنون در مدتِ زمانِ کوتاه حضورش در این دنیای موازی تجربه کرده، «واقعی» نیست. مستر رُبات توضیح میدهد که این دنیای موازی، یک چرخهی فانتزی تکرارشونده است که الیوت، آن را برای مشغول نگه داشتن سر «او» ساخته است: اما منظور مستر رُبات از «او» کیست؟
الیوت از آغازِ سریال مشغول حرکت از سردرگمی و نادانی مطلق به سوی خودشناسی و خودآگاهی مطلق بوده است؛ از کشیده شدنِ افسارش توسط ناخودآگاهِ درهمبرهم و آشفتهاش در حال حرکت به سوی گلاویز شدن با آن و منظم کردنِ آن برای به دست گرفتنِ افسارِ ناخودآگاهش بوده است؛ بنابراین در طولِ سریال مدام بخشهای تازهای از واقعیتِ دروغینش برای او آشکار میشود. هر باری که الیوت از ماهیتِ غیرواقعی یکی دیگر از جنبههای زندگیاش آگاه میشد، واکنشمان این نبود که دیگر بدگمانی و تردید کافی است، بلکه این سؤال مطرح میشد که هنوز چه چیزهای دیگری باقی مانده که الیوت از ماهیتِ واقعیشان آگاه نیست؟ جواب این بود که «همهچیز». در طولِ سریال تمام ویژگیهای معرفِ الیوت در حال جایگزین شدن با جنسِ اصل بوده است. پروسهی دردناک و خونباری است. اینکه بدون اینکه بیهوشت کنند، اعضای بدنت را با اره جدا کنند و سپس، آن را با یکی دیگر جایگزین کنند شاملِ مقدارِ غیرقابلتصوری درد و عذاب میشود. اما لازم است. بعد از اینکه حتی خاطرهی الیوت از حادثهی سقوط از پنجره هم غیرواقعی از آب در آمد، حتی وقتی معلوم شد که مستر رُبات، نسخهی خیالی پدرِ واقعی الیوت نیست، دیگر چه چیزی برای غیرواقعی از آب در آمدن باقی مانده است؟ خودِ الیوت چطور است؟ معلوم میشود که خودِ الیوت فرقی با مستر رُبات ندارد؛ معلوم میشود که خودِ او حکمِ مستر رُبات یک نفر دیگر را دارد؛ معلوم میشود که سومینِ شخصیتِ الیوت، یک شخصیتِ خیالی دیگر نیست، بلکه او حکمِ الیوت واقعی را دارد که الیوتِ سیاهپوشِ خودمان یکی از تکههای ذهنِ ازهمگسیختهاش است. الیوتی که در ۲۰ دقیقهی پایانی اپیزود یازدهم دیده بودیم و بعدا به دستِ الیوتِ خودمان کشته میشود، الیوتِ واقعی است. الیوتی که از آغازِ سریال تاکنون دنبال میکردیم، الیوتِ واقعی نبوده است. مسئله این است که الیوت آلدرسون پس از مورد آزار قرار گرفتن توسط والدینش در کودکی، دچار از همگسیختگی شخصیتی میشود. او بهطور غیرارادی و ناخودآگاهی چندین شخصیتِ مختلف را برای کنار آمدن با ضایعهی روانیاش خلق میکند؛ او مستر رُبات و نسخهی کودکی الیوت را برای محافظت از خودش و شخصیتِ «مادر» را هم برای سرزنش کردنِ خودش به خاطر تمام بلاهایی که سرش آمده است خلق میکند. ما بهعنوانِ دوستانِ الیوت هم یکی دیگر از مخلوقانِ او هستیم؛ ما مخاطبان و شاهدانِ تمامِ اتفاقاتی که او از سر گذرانده است هستیم. اما الیوت واقعی یک شخصیتِ دیگر را هم خلق میکند: الیوتِ سیاهپوشِ خودمان. او این الیوت را برای به دوش کشیدن سختترین و دردناکترین احساساتش، برای مخفی کردنِ او از گذشتهی غیرقابلتحملش خلق میکند. الیوت سیاهپوش خودمان، «مغزمتفکر» نام دارد. وظیفهی مغزمتفکر این است که دنیا را بهجای بهتری برای الیوتِ واقعی تبدیل کند؛ که آیندهی بهتری را برای او بسازد. کاری که مغزمتفکر انجام میدهد این است که الیوت واقعی را در چرخهی بیانتهایی از یک زندگی عالی و ایدهآل حبس میکند و سپس خودش به دل طوفان میزند. با این تفاوت که مغزمتفکر در هیاهوی انجامِ ماموریتش، هویتِ واقعیاش را فراموش میکند.
به عبارت دیگر، اگرچه تاکنون اینطور تصور میشد که انگیزهی الیوت از راهاندازی افسوسایتی و مبارزه با رُز سفید نجات دنیا بوده است، اما انگیزهی واقعیاش از تمام این به آب و آتشزدنها، ساختنِ دنیایی با مقدار کمتری شرارت برای بازگشت الیوتِ واقعی به آن بوده است. مغزمتفکر علاوهبر دنیا، حکمِ ابرقهرمانِ شخصی الیوت را داشته است. یکی از جملاتی که در بررسی این سریال در طولِ این سالها مدام به آن بازمیگردم این است که «مستر رُبات» نه دربارهی انقلاب دنیا، بلکه دربارهی انقلابِ روح است. حالا این موضوع به معنای واقعی کلمه به حقیقت تبدیل میشود. انقلاب دنیا، خلاصِ شدن دنیا از شرِ امثالِ رُز سفید از لحظهای رقم میخورد که مغزمتفکر کنترلِ الیوت را برای نجاتِ دادنِ شخصِ الیوت به دست میگیرد. اگر دنیا هماکنون بهجای بهتری تبدیل شده است، فقط به خاطر این است که ابرقهرمانِ درونی الیوت، تغییری که میخواهد در دنیا ببیند را از خودش آغاز میکند. نکتهی جالبِ ماجرا این است که مغزمتفکر بهعنوانِ موجودی ساخته شده از سیاهترین دردهای الیوت بهدلیلِ استفاده از قدرتش برای تأمینِ سوختش، دقیقا به همان کسی تبدیل میشود که دنیا را به جایی با سیاهیهای کمتر تبدیل میکند. البته که مغزمتفکر از همان ابتدا از این نکته آگاه نبود. به خاطر همین بود که تلاش برای نجات دنیا بدون سر و سامان دادن به ذهنِ آشفتهی خودش به فاجعهای بزرگتر منجر شد؛ تلاش برای فراهم کردن چیزی که دنیا به آن نیاز دارد بدون اطلاع از اینکه خودش چه چیزی کم دارد به بلعیده شدن انقلابش توسط رُز سفید منجر شد. تازه بعد از آن بود که مغزمتفکر کمکم به خودش آمد. او تاکنون به آتشِ بزرگی که در دنیا برپا خواهد کرد فکر میکرد، اما بعدا از اهمیتِ جرقهای که آن آتش را به راه میاندازد آگاه شد. به این ترتیب، مأموریتِ شکست دادنِ قدرتمندانِ نوکِ هرمِ دنیا تبدیل به بهانهای برای سرنگون کردنِ احساساتِ سیاه و عفونتکردهای که در نوکِ ذهنِ الیوت، کنترلِ جامعهی او را در دست داشتند تبدیل میشود. اما حالا که گروه دئوس از هم پاشیده شده، تمام پولها بین عموم مردم پخش شده است، رُز سفید و ماشینش از بین رفتهاند و گداختِ هستهای نیروگاه واشنگتن متوقف شده است، حالا که الیوت در این مسیر با بدترین حادثهی زندگیاش کنار آمده است و ارزشِ خواهرش را کشف کرده است و با در آغوش کشیدنِ پدرِ مهربانِ خیالیاش، وحشتِ پدرِ ظالمِ واقعیاش را پشت سر گذاشته است، کارِ مغزمتفکر به پایان رسیده است. حالا وقتِ بازگشتِ الیوت واقعی است. اما مغزمتفکر قادر به رها کردنِ کنترل نیست. قادر به برداشتنِ دستهایش از روی فرمان نیست. دستِ خودش نیست. بالاخره مغزمتفکر تاکنون در این حالت دوام آورده است. او در این حالت احساس امنیت میکند. روشن نگه داشتنِ چراغهای قرمزِ هشداردهندهاش به او قوت قلب میدهد. او آنقدر درد کشیده که حتی پس از اینکه دردهایش را پشت سر میگذارد، از بیرون آمدن از درونِ لاکِ دفاعیاش هراس دارد. قدم گذاشتن به مرحلهی جدیدی از زندگیاش که پارانویا بر ذهنش حکمرانی نمیکند و لحظهلحظهی زندگیاش در تسخیرِ شیاطین درونیاش نیست، برای او تازگی دارد. به خاطر همین است که او حتی پیش از اینکه از ماهیتِ غیرواقعیاش اطلاع پیدا میکند، بهطور ناخودآگاه الیوت واقعی را میکُشد و سعی میکند جنازهاش را مخفی کند و به خاطر همین است که همزمان سروکلهی دام بهعنوان مامورِ پلیس پیدا میشود و مچِ مغزمتفکر را میگیرد.
به خاطر همین است که الیوت بلافاصله پس از متوقفشدنِ ماشینِ رُز سفید، به درونِ ذهنش منتقل میشود. به محض متوقف شدنِ ماشینِ رُز سفید، مأموریتِ مغزمتفکر به پایان میرسد. اما مغزمتفکر که نمیتواند این حقیقت را بپذیرد، با پافشاری کنترلِ الیوت را حفظ میکند و روی تختِ بیمارستان بیدار میشود. آنجا دارلین تایید میکند که هر چیزی که در طولِ سریال اتفاق افتاده واقعی بوده است و او از همان آغازِ سریال میدانست که این الیوت همان برادری که با او بزرگ شده بود نیست. اما دارلین هیچوقت مستقیما به آن اشاره نمیکند. چرا که دارلین حاضر بوده نسخهی سیاهتر و افسردهتر الیوت را به خاطر اینکه آنها نسبت به گذشته زمان بیشتری را کنار هم میگذراندند و دوباره به یکدیگر نزدیک شده بودند قبول کند. مسئله این است که الیوت واقعی که در دنیای موازی اینقدر شاد و شنگول و بشاش به نظر میرسد، در دنیای واقعی اینشکلی نیست. الیوتِ واقعی در دورانِ پیش از آغاز سریال، به اندازهی الیوتِ خودمان درب و داغون بوده است. شاید درب و داغونتر. الیوت واقعی در دورانِ پیش از آغازِ سریال از تمام وحشتهای گذشتهاش آگاه است. شخصیتِ مغزمتفکر در نتیجهی عدم توانایی الیوت واقعی در تحمل کردنِ ضایعههای روانیاش بهعنوانِ شخصیتی که گذشتهاش را به درستی به یاد نمیآورد شکل میگیرد. بنابراین وضعیتِ الیوتِ واقعی آنقدر افتضاح بوده است که دارلین به داشتنِ شخصیتِ مغزمتفکر راضی میشود. ماجرا از این قرار است که در دورانِ پیش از آغاز سریال، الیوتِ واقعی طی اتفاقاتی آنقدر دارلین را کفری میکند که او برادرش را تنها میگذارد. تنها شدنِ الیوت واقعی، عدم حضور کسی بهعنوان تکیهگاه، منجر به تولدِ مغزمتفکر میشود.
اگرچه دارلین پشیمان میشود و برمیگردد، اما زمانی برمیگردد که دیگر کار از کار گذشته است؛ او زمانی بازمیگردد که خبری از برادرش نیست. دارلین با یک احساسِ پارادوکسیکال مواجه میشود؛ او از یک طرف از پیدا کردنِ برادرش در شرایطی باثباتتر خوشحال میشود، اما از طرف دیگر از ناپدید شدنِ برادرش غمگین میشود؛ او شاید برادرش را در قالب مغزمتفکر در کنارش داشته باشد، اما با حال، یک روز نمیشود که به برادرِ واقعیاش، همان کسی که وقتی به او نیاز داشت تنهایش گذاشت فکر نکند؛ دلِ دارلین برای الیوتِ واقعی تنگ شده است. به خاطر همین است که بزرگترین دغدغهی الیوت در طولِ سریال، مخصوصا فصل چهارم عدم تنها گذاشتنِ الیوت بوده است. از یک طرف الیوت خواهرش را از خودش طرد میکرد (درست همانطور که الیوت واقعی در دورانِ پیش از سریال این کار را میکرد)، اما از طرف دیگر دارلین تمام تلاشش را میکند تا دوباره مرتکبِ اشتباهِ گذشتهاش نشده و به چنگ انداختن به او به هر ترتیبی که شده ادامه بدهد. وقتی دیگر شخصیتهای ذهنِ الیوت دربارهی اهمیتِ دارلین در زندگی الیوت صحبت میکردند منظورشان همین بود. آخرینباری که دارلین، الیوت را تنها گذاشت، الیوت یک قدم از خودش دورتر شد و مغزمتفکر را خلق کرد و اگر دارلین دربرابرِ بیمحلیهای الیوت کم میآورد و تسلیم میشود و او را تنها میگذاشت، آن وقت نهتنها الیوت احتمالا در متوقف کردنِ رُز سفید شکست میخورد، بلکه حتی اگر میتوانست موفق هم شود، اینجا در بیمارستان تنها میبود؛ در آن صورت دارلین حضور نداشت تا به مغزمتفکر یادآوری کند که چقدر دلش برای برادرش تنگ شده است؛ تا مغزمتفکر را سر عقل بیاورد و او را راضی به رها کردن کنترل کند. اگر مغزمتفکر به خاطر به دوش کشیدنِ دردهای الیوت واقعی قهرمان است، دارلین هم به خاطر پا پس نکشیدن از سختیهای سروکله زدن با مغزمتفکر، قهرمان است. شاید حتی قهرمانتر. به خاطر همین است که اسماعیل به درستی آخرین نمای سریال را بهجای الیوت، به دارلین اختصاص میدهد.
اسماعیل ازطریقِ این توئیست دوتا از کلیشههای تلویزیون را به روشِ غیرمنتظرهای اجرا میکند؛ اول اینکه توئیستِ فینالِ «مستر رُبات» در چارچوبِ کلیشهی «هرچیزی که تا حالا دیده بودین توهم بود» قرار میگیرد. هیچ چیزی برای یک سریالِ طولانیمدت بدتر از به پایان رسیدن با این توئیست نیست. خیانتی که مخاطب از آگاهی از اینکه هر چیزی که تاکنون در طولِ سریال دیده فقط در سرِ پروتاگونیست اتفاق افتاده احساس میکند نابخشودنی است. اما «مستر رُبات» این توئیست را بهشکلی اجرا میکند نه سیخ میسوزد و نه کباب؛ بهشکلی اجرا میکند که پایانبندیاش به دامِ عواقبِ منفیاش نمیافتد. الیوتِ خودمان در حالی یکی از کاراکترهای خیالی الیوتِ واقعی از آب در میآید که همزمان این افشا، با وجود اینکه برای شخصِ خودِ الیوت تکاندهنده است، واقعیتِ تمام اتفاقاتی را که در طول سریال دیده بودیم دستنخورده حفظ میکند. اما دومی مرگِ شخصیتِ اصلی است. مرگِ شخصیت اصلی در اپیزودِ فینال، پای ثابتِ تقریبا اکثر سریالهاست. مخصوصا اگر با یک سریالِ ضدقهرمانمحور که شخصیت اصلیاش گناهانِ متعددی مرتکب میشود طرف باشیم و مخصوصا اگر آن سریال حول و حوشِ نجاتِ دنیا بچرخد. با اینکه الیوتِ خودمان در پایانِ سریال عملا میمیرد، اما نهتنها الیوت واقعی هنوز زنده است، بلکه الیوتِ خودمان، خودش را نه برای نجات دنیا، بلکه بهعنوان آخرین ماموریتش در قامتِ مغزمتفکر، خودش را برای فراهم کردن فرصتی برای دیدارِ دوبارهی دارلین و برادرش فدا میکند. نبوغِ «مستر رُبات»، دلیل ماندگاریاش و چرایی احساسِ صادقانهاش در این جمله نهفته است: اگرچه سریال با مونولوگهای آتشینِ ضدکاپیتالیسم و نجاتِ دنیا از دستِ یک درصدِ نوک هرم آغاز شد، اما درنهایت، الیوت خودمان نه در راه کشتنِ آنتاگونیستِ قصه، بلکه در راه عقبنشینی کردن برای اجازه دادن به الیوت واقعی برای لذت بُردن از دنیای پسا-رُز سفید و آرام کردنِ وجدانِ زخمی دارلین میمیرد. «مستر رُبات» در صحنهی گفتگوی الیوت و دارلین در بیمارستان، نه فقط در زلالترین حالتِ خودش، بلکه در زلالترینِ حالتِ مدیومِ تلویزیون به سر میبرد. مسئله این است که هستهی معرفِ هر سریالِ تلویزیونی، سکانسهای دونفرهاش هستند. اغلب اوقات مهارتِ یک سریال در اجرای سکانسهایی که شاملِ فقط دو کاراکتر میشوند، مقدار کیفیتش را مشخص میکنند. این حرف به این معنی نیست که سریالهایی با سکانسهایی که شامل چهار-پنج کاراکتر میشوند نمیتوانند استثنایی ظاهر شوند؛ منظورم این است که اکثر اوقات سریالهایی که عمیقا شیفتهشان هستیم، لحظاتِ مرکزیشان را حول و حوشِ دو کاراکتر مینویسند؛ حالا این دو نفر میتوانند با یکدیگر دعوا داشته باشند. ممکن است عاشق یکدیگر باشند. شاید هم دارند تلاش میکنند تا با یکدیگر مصالحه کنند. سکانسهای دونفره بنیانِ سریالهای خوب هستند. آنها شاید الزاما بهیادماندنیترین و طوفانیترین لحظاتِ تلویزیونی محبوبتان نباشند، اما آنها به احتمالِ زیاد سکانسهایی هستند که مقدماتِ تبدیل شدنِ سکانسهای بعدی را بهیادماندنیترین و طوفانیترین لحظاتِ تلویزیونی محبوبتان فراهم کردهاند.
«مستر رُبات» در حالی امروز بهعنوان یکی از بهترین نمونههای رعایتِ این اصل شناخته میشود که سریال در اولین روزهای تولدش با چالشِ بزرگی مواجه شده بود. گرچه هستهی اصلی سریالهای خوب را سکانسهای دونفره تشکیل میدهند، ولی ما الیوت آلدرسون را در انزوای مطلق پیدا میکنیم. با اینکه اسماعیل ازطریقِ شخصیتِ خیالی مستر رُبات، راهِ دیگری برای رسیدن به این اصل پیدا کرده بود، اما نهتنها سکانسهای دونفرهی الیوت و مستر رُبات از آنجایی که شخصیت دوم چیزی بیشتر از تکهای از ذهنِ الیوت نیست از لحاظِ فنی سکانسهای تکنفره حساب میشدند، بلکه الیوت در طولِ فصل اول و مخصوصا فصل دوم آنقدر منزوی و جداافتاده از واقعیت بود که کاراکترهای دور و اطرافش معماهای غیرشفاف و غیرقابلدسترسی به نظر میرسیدند. تعجبی ندارد که بهیادماندنیترین لحظاتِ سریال از دو فصل اول، مونولوگهای الیوت هستند. مسئله این نبود که اسماعیل در فصل سوم و چهارم از اهمیتِ سکانسهای دونفره آگاه شد؛ مسئله این بود که در دو فصل اول، کاراکترها در شرایطِ روانی مناسب برای اینکه بنشینند و با هم حرف بزنند نبودند؛ اتفاقا این دقیقا یکی از اشتباهاتشان است که به خراب شدن نقشههایشان منجر میشد. به عبارت دیگر، ما باید انزوای شدید و جداافتادگی شکنجهآورشان را درک میکردیم تا بعدا بتوانیم از بازگشتِ آنها به مدارِ یکدیگر، از یافتنِ یکدیگر در شلوغی احساسِ پیروزمندانهای داشته باشیم. «مستر رُبات» همواره دربارهی سکانسهای دونفره بوده؛ دربارهی رابطههای ظریفی که وقتی دو نفر بدون دیواری در بینشان روبهروی یکدیگر مینشینند و دربارهی چیزی که میخواهند صحبت میکنند شکل میگیرد بوده است.
یا شاید بهتر است بگویم دربارهی «پروسهی رسیدن» به کشفِ اهمیتِ سکانسهای دونفره بوده است. رازِ موفقیتِ «مستر رُبات» در فصل چهارم این است که اسماعیل سکانسهای دونفره را در تار و پودِ ساختارِ این فصل نوشته است. کلیدیترین لحظاتِ این فصل جاهایی است که کاراکترهایی که در طولِ سه فصل گذشته نمیتوانستند در سطحی عمیقتر با یکدیگر و دنیای اطرافشان ارتباط برقرار کنند درکنار یکدیگر یا روبهروی یکدیگر مینشینند و در آسیبپذیرترین، صادقانهترین و پُرعاطفهترین حالتی که تاکنون از آنها دیدهایم، روحشان را برای یکدیگر برهنه میکنند. درواقع این موضوع آنقدر برای اسماعیل مهم بوده که ساختارِ این فصل را بهگونهای طراحی کرده که به کاراکترها اجازه میدهد تا از خط داستانی اصلی فاصله بگیرند و به درگیریهای شخصیشان برسند. فصل چهارم «مستر رُبات» سرشار از سکانسهای دونفره طلایی است. درواقع اسماعیل فقط بنیانِ ساختمانِ داستانش را با استفاده از سکانسهای دونفره پیریزی نمیکند، بلکه پایش را یک قدم فراتر میگذارند و سکانسهای دونفره را در تمام مراحلِ داستانگوییاش جا میدهد. از سکانسِ دونفره الیوت و دارلین در بانک در حال گوش دادن به صدای ضبطهشدهشان در حال تبریک گفتنِ روز مادر تا تمامِ سکانسهای دونفره الیوت و اُلیویا (آشنایی در رستوران، درد و دل کردن در کف دستشویی و تهدید شدنِ اُلیویا)؛ از سکانسِ دونفرهی الیوت و تایرل در جنگل تا سکانسِ دونفرهی دارلین و بابانوئلِ مست؛ از کلِ اپیزودِ دهم که پیرامونِ سکانسهای دونفرهی دارلین و دام نوشته شده بود تا سکانسِ دونفرهی کریستا و وِرا؛ از سکانسهای دونفرهی الیوت و کریستا که به استخراج کردنِ رازِ دردناکِ پدرش منتهی میشود تا سکانسِ دونفرهی پرایس و آنجلا در آغازِ فصل.
از سکانس دونفرهی پرایس و رُز سفید در شبِ سرنگونی گروه دئوس تا سکانس دونفرهی الیوت و رُز سفید در نیروگاه هستهای؛ از سکانس دونفرهی دارلین و دام در صحنهای که دام برای کشتن او به آپارتمانش میآید تا سکانس دونفرهی دارلین و جنیس (دام در اکثر این صحنه در حال جان دادن است) در صحنهای که جنیس در جستجوی جای الیوت است؛ حتی، اپیزودِ اکشنمحورِ سرقت از بانکِ اطلاعاتی هم بهشکلِ یک سکانسِ دونفرهی طولانی بیکلام طراحی شده است. دیدنِ اینکه سریالی که زمانی با فضای منزوی و تاریکش شناخته میشد، با فریاد زدنِ پروتاگونیست در اتاقِ خالی ذهنش و شنیدن پژواکِ صدای خودش شناخته میشد، با چنان دگردیسی بزرگی مواجه شده است شگفتانگیز است؛ دیدنِ این سریال که اینقدر در فصلِ آخرش (که در طولِ فصل کریسمس جریان دارد) حول و حوشِ عاطفهی عریانِ کاراکترهایش میچرخد مبهوتکننده بود. مخصوصا باتوجهبه اینکه اکثرِ این سکانسهای دونفره ارتباطی مستقیمی با خط اصلی داستان نداشتند. الیوت و دارلین سعی میکنند با احساسِ پیچیدهای که نسبت به مادرشان دارند کنار بیایند. دارلین و دام در کافیشاپِ فرودگاه دربارهی آیندهی احتمالیشان با یکدیگر صحبت میکنند. الیوت و کریستا در اپیزودِ پس از افشای رازِ پدرِ الیوت، سعی میکنند بفهمند چه چیزی در ادامه انتظارشان را میکشد. یک پدر (پرایس) در حالی سعی میکند جلوی دخترش (آنجلا) را از انجام کارِ احمقانهای بگیرند که همزمان میداند که او دقیقا به خاطر اینکه دخترِ اوست، آن را انجام خواهد داد.
یکی از مهمترین دلایلی که احساساتِ گرم و عریانِ کاراکترها در فصلِ آخر اینقدر تأثیرگذار است دقیقا به خاطر این است که اسماعیل آن را به مدتِ سه فصل ازمان سلب کرده بود. این ارتباط فقط دربارهی کاراکترهای دنیای واقعی صدق نمیکند، بلکه دربارهی تکههای جداافتاده از ذهنمان هم حقیقت دارد. الیوت همواره علاوهبر خارج، در درونِ هم در جدال با شخصیتهای درونیاش به سر میبرد. در پایان اما نهتنها تمامی آنها یا مثل مستر رُبات آشتی میکند، یا مثل مادرش درک میشوند، یا مثل نسخهی کودکیاش یافت میشوند یا مثلِ مغزمتفکر از ماهیت ضروری اما فانیشان اطلاع پیدا میکنند، بلکه تمامی آنها با یکدیگر برای ساختنِ یک شخصیتِ کامل، برای ساختنِ یک جمعِ واحد درونِ یکدیگر ذوب میشوند. درنهایت، مشخص میشود که راهِ مبارزه با کاپیتالیسم نه نوشتنِ یک تکه ویروسِ ویرانگر برای پاک کردنِ بدهیهای مردم، بلکه عشق به یکدیگر است؛ میدانم. اگر کسی این جمله را بدون دیدنِ سریال بخواند، احتمالا موهای تنش از خواندن این جملهی شعاری سیخ میشود، اما واقعیت این است که «مستر رُبات» کارِ لازم برای از بین بُردن تمام خاصیتِ شعاری و مصنوعی این جمله را انجام میدهد. بزرگترین غافلگیری «مستر رُبات» این بود که خراب کردنِ ساختمانِ سیستم کافی نیست؛ ما باید چیزی برای جایگزین کردنِ آن پیدا کنیم. شاید تخریب سخت باشد، اما بازسازی سختتر است. اگر کاپیتالیسم میخواهد متقاعدمان کند که هیچ چیزی مهمتر از چیزی که میخریم و چیزی که به دست میآوریم و چیزی که به آن تبدیل میشویم نیست، هر چیزی که جای کاپیتالیسم را میگیرد، باید براساسِ عملِ دستهجمعی ساخته شود. اما نکته این است که خودِ عملِ جمعی هم باید براساسِ ارتباط شخص به شخص ساخته شود. دنیا سعی میکند بینِ انسانها دیوار درست کند و تنها راهی که میتوانیم آنها را فتح کنیم این است که برای یکدیگر طناب بیاندازیم.
تعجبی ندارد که سریال دوباره با یک سکانسِ دونفره بین الیوت و دارلین به سرانجام میرسد؛ سریال نه با تخریبِ ساختمان و سناریوهای آخرالزمانی، بلکه با صورتِ دارلین که یک بار دیگر برادری را که خیلی وقت است ندیده بود میبیند، به پایان میرساند. یکی از تکاندهندهترین پایانبندیهای تلویزیونی که دیدهام. ما موجوداتِ متفکری سرشار از عشق هستیم. گرچه دنیا تمام تلاشش را میکند تا آن را فراموش کنیم، اما بعضیوقتها یک یادآوری مثل این سریال در قامتِ یک روانکاو در غیرمنتظرهترین حالتِ ممکن ظاهر میشود و رازی که در عین آگاهی از آن، فراموش کرده بودیم را به یادمان میآورد. آخرین مونولوگِ طلایی الیوت، عصارهی سریال را بهتر از چیزی که من میتوانم توضیح بدهم شامل میشود: «در تموم این مدت فکر میکردم برای تغییر دنیا باید یهکاری کرد، یه عملی انجام داد و باید براش جنگید. دیگه مطمئن نیستم که این حقیقت داره یا نه. ولی اگه تغییر دنیا فقط با حضور آدم شدنی باشه، چی؟ با حاضر بودن توی دنیا، صرفنظر از اینکه چندبار بهمون بگن ما جایی تو این دنیا نداریم، با خوب موندن، حتی وقتی میخوان با دوز و کلک، ما را آدم بدی کنن؟ با باور داشتن به خودمون، حتی وقتی بهمون میگن که خیلی با هم فرق داریم؟ و اگه همه این کار رو بکنیم، اگه تسلیم نشیم و همرنگ جماعت نشیم، اگه به قدر کافی مقاومت کنیم، فقط شاید… دنیای اطرافمون دیگه چارهای جز تغییر کردن نداشته باشه. حتی با اینکه ما قراره بریم، همینطور که مستر رُبات گفت، ما همیشه بخشی از وجود الیوت آلدرسون باقی میمونیم و بهترین بخش وجودشم خواهیم بود، چون ماها بودیم که همیشه پیشش حاضر بودیم، ما اون بخشی هستیم که موندیم. ما بخشی بودیم که تغییرش دادیم و کیه که به این افتخار نکنه؟». ویلیام جیمز، فیلسوفِ آمریکایی در اینباره میگوید، آنهایی که نگرانِ تبدیل کردن دنیا به جایی سالمتر هستند، بهتر است از خودشان شروع کنند. درواقع میتوان یک قدم فراتر گذاشت و گفت که یافتنِ مرکزِ قدرتِ درونِ خودمان در طولانیمدت بهترین خدمتی است که میتوانیم در حقِ همنوعانمان انجام بدهیم. یک نفر با قدرتِ درونی ذاتی میتواند تاثیرِ آرامبخشِ بزرگی روی ترسِ آدمهای پیرامونش داشته باشد. این چیزی است که جامعهی ما نیاز دارد؛ نه ایدهها و اختراعات جدید؛ هرچند که آنها هم مهم هستند و نه نابغهها و ابرانسانها، بلکه اشخاصی که فقط قادر به «بودن» باشند.
درنهایت بزرگترین کارِ متحولکنندهای که قهرمانانمان انجام میدهند فقط «بودن» درکنار یکدیگر بود؛ مغزمتفکر برای الیوتِ واقعی زندگی کرد؛ مستر رُبات برای مغزمتفکر زندگی کرد؛ مغزمتفکر برای دارلین زندگی کرد؛ دارلین برای الیوت زندگی کرد؛ دام برای دارلین و دارلین برای دام زندگی کرد. کی فکرش را میکرد در تمام این مدت طغیانگرایانهترین و شورشیترین و ضدسیستمترین و جسورانهترین و خروشانترین کاری که قهرمانانمان میتوانستند انجام بدهد، بودن برای یکدیگر بوده است؛ ترک نکردن یکدیگر و تسلیم نشدن از یکدیگر بوده است. عملِ سادهای که نیاز به پروسهی پُرمخاطرهای برای اعتقاد پیدا کردن به قدرتِ آن از صمیم قلب دارد. عجیب هم نیست. بالاخره اگر دنیا جدایی و فاصله را ترویج میکند، تاثیرگذارترین مبارزهای که میتوان برای مقابله با آن کرد این است که ما هم عکس آن را انجام بدهیم و بازوهایمان را محکمتر به دورِ یکدیگر گره بزنیم. انقلابیترین و بیپرواترین کاری که در چنین دنیایی میتوان انجام داد این است که پای کسی که هستیم بیاستیم و اصرار کنیم که دنیا خودش را با ما وفق بدهد، نه برعکس. همیشه در طولِ «مستر رُبات» اعتقاد داشتم که این سریال تمامِ خصوصیاتِ داستانهای ابرقهرمانی را گرد هم آورده است و بالاخره این موضوع در اپیزودِ آخر از زبانِ خودِ سریال تایید میشود. تواناییهای هکری اغراقشدهی الیوت، قدرتهای فرابشریاش هستند؛ سوییشرتِ سیاهی که در سایهی کلاهش مخفی میشود، لباسِ شنلدارِ ابرقهرمانیاش است. جدالِ او و مستر رُبات یادآورِ جدالِ بروس بنر و هالک است. حادثهی دردناکی در رابطه با والدینش در گذشته، او را بهطرز «بروس وین»واری در مسیرِ مبارزه با بیعدالتی گذاشته است. همانطور که بتمن حکمِ سمبلِ تمام دردها و وحشتهای بروس وین را دارد، مغزمتفکر هم نقشِ مشابهای را برای الیوتِ واقعی دارد. و همچنین آپارتمانِ تاریکِ الیوت حکمِ غارِ بتمنِ او را دارد.
میخواهم بگویم بله، «مستر رُبات» رسما به بهترین سریالِ ابرقهرمانی تلویزیون که براساس هیچِ کامیکبوکی نیست تبدیل شد. یک سریالِ ابرقهرمانی که به همان اندازه که با داستانهای کامیکبوکی نقطهی مشترک دارد، به همان اندازه هم با بارها زمینِ زدنِ شخصیتِ اصلیاش، به مجبور کردنِ او به انجام کارهای مبهم از لحاظ اخلاقی، با جدی گرفتنِ عواقبِ ترسناکِ اشتباهاتِ قهرمانانش و با استفاده از مأموریتِ جهانشمولِ او به عنوان وسیلهای برای کالبدشکافی بحرانهای درونیاش، روی دستِ خیلی از سریالهای کامیکبوکی سادهنگرانه بلند میشود. کی فکرش را میکرد در سالی که «واچمن» حضور داشت، «مستر رُبات» بتواند با ارائهی فینالی بهتر از سریالِ دیمون لیندلوف، مقامِ بهترین سریالِ ابرقهرمانی امسال را به چنگ بیاورد؟ اسماعیل برای هرچه بهتر منتقل کردنِ این مضمون، گستردهتر از همیشه از تکنیکهای کارگردانی برگمان و کوبریک، دوتا از فیلمسازانی که بیشترین تاثیر را روی او گذاشتهاند استفاده میکند؛ از اکستریم کلوزآپهایی با الهام از فیلمهای برگمان، مخصوصا «پرسونا» که ما را در دریای عنبیهی چشمانِ الیوت غرق میکنند تا بازسازی سکانسِ مشهورِ دروازهی ستارهای از «۲۰۰۱: یک اُدیسهی فضایی»؛ مخصوصا دومی. نبوغِ دروازهی ستارهای این است که کوبریک از آن بهعنوان استعارهای ایدهآل از رشدِ پروتاگونیستش به چیزی فراتر از انسان استفاده میکند؛ بهعنوان یک تجربهی صوتی و تصویری هیپنوتیزمکننده که تمام احساساتِ تلنبارشدهی فیلم را در انفجارِ نور و رنگ آزاد میکند؛ غایتِ غوطهوری. حالا اسماعیل هم از آن در چارچوبِ متفاوتی برای رسیدن به احساسی یکسان استفاده میکند. وقتی مغزمتفکر به سالنِ خالی سینما وارد میشود و درکنار دیگر شخصیتهای الیوتِ واقعی مینشیند، دوربین به آرامی آنها را در دورانِ بازنشستگی مشغول تماشای زندگی الیوت از دریچهی چشمانش، تنها میگذارد و به بالا حرکت میکند و به درونِ پروژکتور نفوذ میکند؛ درحالیکه در یک فضای استوانهایشکلِ رنگین کمانی به سمتِ روشنایی کورکنندهی انتهای آن حرکت میکنیم و تکههایی از خاطراتِ الیوت را در حال عبور از کنارمان نظاره میکنیم، گویی در حال تماشای گردهمایی تمامِ تکههای از هم جداشدهی الیوت و چسبیدنِ آنها به کنار یکدیگر برای تولدِ دوبارهی یک شخصیتِ کامل و واحد هستیم. در جریان تمام اینها صدای خواننده میآید که میخواند: «من پادشاه سرزمین خودم هستم / در برخورد با گرد و غبارِ طوفان، تا انتها میجنگم / جانورانِ رویاهایم برخیزید و با من برقصید! / من حالا و برای همیشه پادشاه هستم». به محض اینکه نورِ سفیدِ انتهای دروازهی ستارهای به عنبیهی چشمِ الیوت تغییر شکل میدهد، با چشمی که با اشکهای تازه خیس است روبهرو میشویم. الیوت بالاخره به سرزمینِ آنسوی دروازه وارد میشود. او گذشتهاش را پشت سر میگذارد و قدم به آیندهای ناشناخته میگذارد؛ اما اینبار مجهز به قدرتهای لازم برای پا پس نکشیدن دربرابرِ تقلاهای زندگی. بدرود رفیق، سلام الیوت.
مطلب پیشنهادی: سرور چیست؟
سریال Mr. Robot اثری است که از ابتدا تا انتها، انسجامی مثالزدنی را حفظ کرده و ماجراجویی خود را قسمت به قسمت ارتقاء میبخشد. مخاطب با شخصیت اصلی آن ارتباط برقرار میکند و دلیل این امر نیز آن است که همه ما در بخشی از زندگیمان احساس تنهایی و گیرافتادن درون حباب انزوا را تجربه کردهایم. آن هم هنگامی که دنیای اطراف با سرعتی روزافزون در کنار ما جریان دارد و انسانها در رقابتی سخت برای عقب نماندن از یکدیگر و زمان هستند. در پایان پرپیچوخم این سریال، الیوت به همان آیندهای رسید که پیشتر به آن اشاره کرده بود. آیندهای که در آن، به این اندازه تنهایی وجود ندارد و رستگاری، کلمهایست که میتواند آن را توصیف کند.